Monday, January 28



یک دنیا ورای دنیای پشت مونیتور

دفعه قبل از یک رویا نوشتم ... برای خودم چیز عجیب قریبی نیست
ولی برای بقیه چرا ! ... اینم مثل موضوع خوابیدن که به کسی ربطی نداره ولی همه ربطش میدن شده ... همه می‌خوان رویاهات باید اینطوری باشه
نمیدونم رویاهای بقیه چطوریه مگه ؟؟؟
من یک دنیای پارالل توی ذهنم دارم . همزمان با زندگی دنیای درس و کار و سربازی اونم پیش میره با کمی دید ایده‌آلیسم
شاید بد نباشه تاریخچه پیدایشش رو بدونی
زمانی فامیل و دوستان من به گونه‌ای بودن که وراجی بی‌ادبی که محسوب میشد هیچ ،‌ مورد کم توجهی دیگران هم واقع بود ... الان کم‌حرفی دال بر نادانی و کمبود دانسته‌هاست
یک بار زمانی که اول دبیرستان بودم یکی از آقایان فامیل رو به پدر من گفت :" مهرک من ویولن میزنه و خلاصه یک هنری داره ! تو نمب‌خوای به بچت یاد بدی هنری یاد بگیره که اقلاً توی یک جمع مثل اینجا بتونه ارائه بده ؟؟؟"
همونطور که پدرم سر تکون میداد و می‌گفت واللا ما خیلی بهش میگیم و غیره من آروم رفتم تو اتاقم و یکی از طراحی‌هامو آوردم ... همه حاج و واج موندن ... کسی خبر نداشت ... من ؟ طراحی ؟؟؟ اونم در این سطح !؟
فقط مادرم میدونست ... خودش مشوقم بود . لبخند اون روزش رو هرگز یادم نمیره
پدربزرگم بلند شد پیشونیم رو بوسید و رو به اون آقا گفت "این نقاشی مال خودمه !" ... فرداش برد قابسازی و هنوز هم توی دفتر کارش به دیواره
اون آقاهه برای اینکه کم نیاره با خنده پرسید "دیگه چیکارا بلدی که ما نمیدونیم!؟" ـ
گفتم من سردرد رو با انرژی درمانی خوب می‌کنم ... مادربزرگم تایید کرد ... بخاطر اون یاد گرفته بودم
بعد لونه پرنده‌ای که توی حیاط بود نشون دادم گفتم اونم من ساختم ... البته با کمک دائی ناتنیم ساخته بودمش ولی طراحیش که تنها انجام داده بودم ساده نبود و دائیم ابزار و مکانش رو برام مهیا کرده بود که اون زمان خودم نمیتونستم
پدربزرگم اونجا درس بزرگی بهم داد : "هنر بچم اینه که ... !" ... بماند
ولی هنر دیگه‌ای هم دارم ... توی همه رویاهام هست ... بخاطر خودم مخاطره نکردم ولی بخاطر بچه کوچولوها بارها ... هر کی هر چی میگه بگه ! این هنره
نمونش دعوایی بود که با نامادریم بخاطر خواهر ناتنیم داشتم و کار به جایی رسید که برای همیشه از اون خونه رفتم ... ریشه‌ای که بعد از نموش به جایی رسید که پدر از نامادری بدترم رو با باغهایی که شاید به من ارث میرسید گذاشتم و رفتم
باری ... دنیای پارالل من جایی برای انجام خیلی چیزاییه که زمینه انجامش ، توی دنیایی که من بهش میگم دنیای "پشت مونیتور" ، وجود نداره
توی دنیای امروز ما خیلی ارزش‌ها افت شده ... شاید چون دیگه به یاد نمی‌مونن ... مثل شرافتمند زندگی کردن ــ دروغ نگفتن ، سر قول موندن ، تا قبل ازدواج " سفر سانفرانسیسکو نرفتن" ! ... حجب و حیا و چشچرونی نکردن ــ زوم نکردن رو کون زن مردم ... مثل دوست داشتن طبیعت ... بفهمن اینطوری ، مسخرت هم میکنن ! به یارو بگو واسه چی شاخ و برگهای اینارو اینطوری قطع میکنی ؟؟؟ بهت میگم
ادعا زیاده‌ها !!!! ... ولی روزمره‌هایی که من می‌بینم خلاف ادعاها رو ثابت میکنه
به ادعا باشه همه بسیجیهای ما می‌خوان با "کافر" بجنگن "شهید" بشن ، میگیم پول ندارن خودشون بخرن یه بلیط بخرن براشون ببینم کدومشون میره ! به ادعا باشه همه ایرانی‌ها رفقای با مرامی هستن ! یه نگاه به گوشیم میگه هر دو سه بار که من سراغی ازشون گرفتم خیلی مرام به خرج داده باشن یک دفه یادی از من شده ! ( بماند که ... ) پدر و مادرها و بچه‌ها ، ورزشکارا و از همه بدتر مذهبیون !! ... همه ! ـ ...ادعاها هم یکی از یکی بیشتر ، حفره انتهایی آن موجود شریف ( خر!‌) را ریسایز میکنه ! ـ
من خوشم نمیاد ... میرم یه دنیای دیگه که اینطور نیست ... آدرس رو هم به کسی نمیدم
جایی که همه خودشون آدم شدن و کسی بهشون روزمره آدم شدن را از رسانه همگانی دیکته نمیکنه بگه شماها خرین و فقط "ماها" میفهمیم ! ـ




  • فانی‌جان لینک آهنگی که گوش می‌کردم و اون رویا توی ذهنم پرداخته میشد اینجاست
    Oblivion main title theme
    پایین و سمت راست صفحه‌ای که باز میشه روی
    free
    کلیک کن و در قسمت جدید ، کلمه‌ای که نشون میده وارد کن ( آه! این روش لعنتی همه‌جا مد شده ! ) و دکمه دانلود رو بزن ... سمفونی کوتاه و زیباییست که اگه از من میشنوی ارزش دانلود رو داره







  • راننده تاکسی عزیز اگه هر وقت که می‌خواستی ، "فقط آخرش" اتفاق می‌افتاد خسته‌کننده بود ... نبود ؟


  • نیماجان میدونم ... میزبانمون آدم جالبی نیست و اهمیت خیلی چیزا رو نمیدونه ... منجمله " او که چهره‌اش را ندیده‌ام " ـ ... فکر می‌کنم در اپیزودهای بعدی رویاهایم باید در خانه‌ی رویاییم اسطبلی هم تداعی کنم


    ـ



  • Friday, January 25



    رویایی به سبک من




    نه ! اون موجود کوچولو محکم به زین چسبیده و اسب سرکش با سرعت هرچه تمامتر از ما دور میشود
    همه برای لحظه‌ای بی‌حرکت ایستاده‌اند ... چند نفر سر یر می‌گردانند .. منتظر عکس‌العمل یا پیشنهادی هستند
    سایه‌ای از جلویشان عبور می‌کند ... به دنبال جای پاهای اسب سیاه و تنومندی که سوار بر آن هستم ، برگهای پاییزی در هوا غوطه‌ور می‌شوند
    با سرعت هرچه تمامتر به سمتشان میرویم ... یال و دم اسبی که بر آن سوار شدم از شب سیاهتر و بلندتر از یال و دم هر اسب دیگری است که تاکنون بر آن سوار بوده‌ام ... در جریان هوا می‌رقصند ... ـ
    هوا کمی مه آلود است ... هنوز آفتاب بر مه چیره نشده
    به کنار اسب دیگر می‌رسیم دختر ناز و کوچولوی چشمانش را بسته و محکم به زین چنگ زده
    پاهایم را دور اسب ، محکم می‌کنم و دخترک را در آغوش می‌گیرم
    با دست دیگر دهنه اسب دیگر ... با کشیدن دهنه سرعتش را کم می‌کنم
    دخترک ترسیده ... " وقتی همسن تو بودم نمی‌تونستم اسب سواری کنم ! تو خیلی شجاعی " به او گفتم
    با هم صحبت می‌کنیم و او رفته رفته آرام می‌شود ... " اسب بد ! " ... " وقتی برگشتیم حسابی دعوایش می‌کنیم !! " ـ
    به کلبه ویلایی میزبانمان نزدیک می‌شویم
    مه کمتر شده
    استطبل بان به سمت مت می‌دود "... خداراشکر ! خدا رو شکر ... " ـ
    دهنه اسب یاغی را می‌گیرد
    دخترک به آغوش مادرش پناه می‌برد ... اشک در چشمانش ... ـ
    اسب را به طویله می‌برم ... نوازشش می‌کنم " تو خاطره‌ای به من دادی که هرگز فراموش نمی‌کنم " ـ
    به سمت دریاچه می‌روم ... او که هرگز تصویری ازش در ذهنم ندارم به من ملحق می‌شود ... کنار دریاچه ... سرش را روی شانه ی من میگذارد ... به غروب نگاه می‌کنیم در انتظار ستاره‌های شب


    √ جوابیه‌جات

    آوین‌جان ، حرفت جز حقیقت نیست و حقیقت همیشه تلخ
    میدونم ولی کاش اینطور نبود ... شنیدن اینکه بعضی خوبیها پاداشی جز بدی و سو استفاده دیگران رو نداره ناراحتم میکنه ... ببینم جایی که تو هستی هم همینه ؟


  • راننده تاکسی عزیز من به بیسواداش گفتم ! تو مگه بیسوادی ؟ ... تو ای پادشه خوبان رسوای جهانم مکن


  • سحرجان جمله به جا و موثری بود ... باید یکی بهم می‌گفت ... ممنون

    ـ
  • Thursday, January 24




    تمرین بد اخلاقی




    یادتونه گفتم می‌خوام با سربازها خوب و مهربون باشم !؟‌... غلط کردم !ـ
    من بعد سرباز ، عمله ، سوپور ، دربون ، ... فرقی نمیکنه ! آدم بیسواد یعنی آدم مزخرف ! آدمی که ارزش نداره ... بعد اینهمه لطفی که به سرباز اتاقم " سرباز ایشت" کردم امروز حرفهای درشتی بهم زد ! چون گفتم خسته شدم از بس هی گندهای تورو درست کردم ! بعد اون حرفاش نتیجه واضح بود : کاری کردم که با گریه اومد عذرخواهی کرد !!‌من آدم مهربونی هستم اما ... ـ
    یک نکته راجع به آدمهای مهربون و باگذشت هست : نباید عصبانیشون کنی ... به همون نسبت که میتونن آروم و دوست داشتنی باشن ، به همون نسبت هم وقتی عصبانیشون کنی ترسناکن ... جذبه من جوریه که وقتی عصبانی شدم نه سرهنگ "بلندگو" و نه سرهنگ "لپ لپ" حتی صدام نکردن بپرسن چی شده !!! ـ
    رنگ "ایشت" پریده بود . شاید چون هیچوقت فکر نمی‌کرد من یک روی دیگه هم دارم و جدیداً به این نتیجه رسیده بودم که بنظر میاد فکر میکنه بهش سخت نمی‌گیرم چون ... چمیدونم ... نمیتونم یا میترسم یا اینکاره نیستم ... دو روزی بود که هیچ کاری نمی‌کرد و هرکاری بهش می‌گفتم میگفت الان میام و میرفت و بعدش نمیومد و میشست تو آبدارخونه چایی می‌خورد

    باز دوباره تئوری من به نتیجه رسید که محبت بی‌حساب به آدم بی‌سواد باعث میشه فکر کنه خبریه !!!! ـ
    چرا مردم اینتورین ؟؟؟ در صورتی که وقتی میشینن باهات درددل میکنن مینالن که همه باهاشون بد هستن !

    سرباز قبلیم هم به همین صورت بود تازه اون بددهن هم بود و با چند ترفند ساده کاری کردم از اون اداره تبعید شد به یک یگان دیگه و الان هروقت منو می‌بینه بهم احترام میذاره و مودب و با لبخند با من حرف میزنه چون حالا با همکارای جدیدش قدر منو میدونه ... ای کاش از اول میدونست و روشو زیاد نمی‌کرد ... به قول خودش الان داره سعی میکنه مثل من مسئولیت‌پذیر باشه و مودب

    تمام روز اهصابم خورد بود ... دست چپم رو نمیتونستم بیحرکت نگه دارم ... چاره‌ای نبود ؛ در مدیریت میگن " اگه کسی میتونه کاری رو که در شرح وظایف هست انجام بده ولی همکاری نمیکنه باید از تشویق و تنبیه استفاده کرد " ... من زیادی بهش کمک کردم ... نوبت تنبیه بود ... ولی دلم بحالش میسوزه ... با اینکه میدونم چه موجود سخیفیه ! نیاز به تجربه جدید در این زمینه ندارم ... به قدر کافی بهم ثابت شد که باید منشم رو با اینطور آدما عوض کنم

    ولی بد بودن هم مثل خوب بودنه ... فقط بلد بودن کافی نیست ... تمرین و تجربه می‌خواد ... مثل اولین بار که دست یک پسر به بدن برهنه یک دختر میخوره ... نمیدونه بد بود یا خوب بود یا کار خوبی کرده یا کار بد !؟ اصن لزومی داشت اینکارو بکنه یا نه و کلی خودش رو مورد قضاوت قرار میده

    لعنت ! ... خیلی وقت بود اینطوری خشن نشده بودم ... سر کسی داد نکشیده بودم ... این پسره احمق باعث شد اعصابم امروز بهم بریزه ... میتونم کاری کنم که هر روز وقتی میره خونه خون گریه کنه ولی فکر میکنم باید منتظر رفتارهای بعدیش باشم و برای امروز به قدر کافی تنبیه شده ... ولی دیگه هرکاری کنم ازش خوشم نمیاد ! دلخور کردن من آسون نبود ، هیچکی باورش نمیشد جوری نگام می‌کردن انگار زامبی دیدن

    ولی دلم براش سوخت




    توصیه می کنم این مطلب باحال را راجع به عاشورا بخوانید





    √ جوابیه


  • ممنون آوین ... حق با توئه
    مینویسم
    چه کسی بخونه چه کسی نخونه
    ـ
  • Wednesday, January 23



    آنچه در ادامه آمده دعوای منه با من و هیچ ارزش غیرقانونی دیگری ندارد ... از من میشنوید ارزش خواندن هم نداره ! ـ




    دارم عقده کامنت پیدا می‌کنم ! عجیبه ! من که یک سال بدون خواننده‌ای که کامنت بذاره می‌نوشتم چرا اینطوری شدم ؟
    اصلن بنظرم گاهی بخاطر اینکه سلیقه خواننده‌هام تامین بشه متن رد دستکاری می‌کنم ؟ چرا ؟
    فلسفه بوجود اومدن اینجا چیز دیگری بود ... برآوردن فریادهایی که جای دیگه نمیشد
    حالا این فریادها دلچسب نباشن چی‌؟ قرار بود بگم
    کار به اونجا رسید که اون برنامه پیامگیر سبزرنگ رو توی صفحه گذاشتم که راحت‌تر بشه بهم پیغام داد ... ـ
    باید فکر کنم ... دوباره ... شاید بد نباشه یک شخصیت با چارچوبهای شخصیتی مشخص برای وبلاگم تعریف کنم ... نه! این میشه همونی که داره اینارو می‌نویسه ! اینجا اون نیست یکی دیگه‌ست !!! ... بد نبود ! این جمله اینجا اون نیست یه چیزیه تو مایه‌ها اونی که می‌خوام باشه ... یه خل و چل ... خل و چل نیست ... راست میگه ولی از دید بقیه خل و چله
    دیگه اینکه مینیمال نوشتن بهم نمیچسبه ! حرف ! غرغر ! جزئیات ! ... توی دنیای اینور مونیتور همیشه طالب احترامم برای همین از عبارات مختصر و حکیمونه استفاده میکنم ( مثلا اینجا باید بجای حکیمانه میگفتم حکیمونه ... خوبه داره به یه جاهایی میرسه !‌) ـ
    چون اغلب مردم یا نمی‌فهمن یا حوصله فهم ندارن و اینطوری میگن طرف چقدر خردمنده ! و چون اگر هم بخوان جواب بدن نیاز به مکس دارن و این مکس ترس ایجاد میکنه محتاط میشن در ادای جواب و همین شرطیشون میکنه که توی حرف زدن با من محتاط باشن !ـ
    اینجا دوست دارم بریزم بیرون ... حال کنم با خودم
    خودم ، خوبی ؟
    شکر ! ملالی نیست جز خدمت !!! ـ

    پیشگویی منطقی: من که گفتم !؟
    پیشگویی غیر منطقی: من اینجا هستمآآآ ولی این-جا نیستم ! ... مثلاً اینیکی‌جا هستم و این-یکی-جا نیستم ... فکر کنم دیگه متوجه شده باشین

    ـ







    و اینک اکتولیوس ! من همچون کسی هستم که دست و پا زدن کسی را در تابوت می بیند که او خودش است . آیا تاکنون کسی به تو چنین ابراز عشق نموده است ؟
    آه ژوژای عزیز من ... ژوژای من ... اشک در چشمانم بغضی در گلویم ساخته از که همچون دختری باکره بیم دارد که از عشق بگوید ... بگذار گرمی دستانم بر صورت تو سخنم گویند ... ـ
    اکتولیوس چرا مرا نمی‌بوسی ؟ ... ـ
    حالا فکرش رو بکن اینجاش برق بره !ـ
    این عین بلاییه که سر مدرک من اومده ! جون بکن رشته به این سختی بخون بعد بگن باید بری سربازی !!! ـ
    وقتی برق میاد که فیلم تموم شده و تو هم حوصله نداری بری پشت کامپیوتر ، آنلاین بشی دانلودش کنی و نگاه کنی ... وقتی سربازی تموم میشه چه بلایی قراره سر من بیاد ؟؟؟ فکر کنم سرهنگ "بلندگو" میگه "اوه! بیا خواستگاریم !" ... یا استوار "گی" میگه "مهندس چرا منو نمیبوسی!؟‌

    ـ





    حوصله ندارم ! ـ




    ـ

    Tuesday, January 22







    چند روزه که یا دارم درس میخونم یا مشغول آبلیویون ... مادرعزیزترازجان فرمودند که دلتنگ شده‌اند جهت دیدار و روزیست چند که دیدار ما بر ایشان محقق نگشته و گفتار با این حقیر و چنین بود که به ایشان پیوستم ! نیم ساعتی که فرمان خفه‌خان دادندی که داشتند دکتر فیل مشاهده مینمودند و بعد رو به این حقیر گفتند " پادگان چه خبر ؟ " ( یعنی امروز چه دسته گلی به آب دادی ؟؟‌) : با ذوق و آب و تاب فراوان از شیطنت‌های روزمره پادگان ‌می‌گفتیم که در همان حین که از خنده روده بر بسی گشته بودندی فرمود " سرم رفت بچه ! " عجب گیری کردیم‌ها ! من در خانقاه به زندگانی خود بودم ، خودشان فرمودند به محضر ایشان برویم و ارائه گزارش کنیم
    باری به خانقاه خود بازگشتیم به حالی که لب بالا نگاه بر عرش می‌کرد ـ لب پایین زمین را فرش می‌کرد !!!ـ
    عاقل دائم داره جملات واعظانه میگه که اوضاع رو آروم کنه و دیوانه روز به روز عقده‌ای تر میشه! انقدر بچه سرکوب شده دیگه نمیدونه کی حرف بزنه ؟ اصن با کی حرف بزنه ؟ همین میشه یارو روانشناسه ساعتی بیست هزارتومن میگیره فقط به حرفات گوش بده !
    تو فکر بودم اصن چرا آدم علاقه داره ... من علاقه دارم روزمرم رو برای دیگران تعریف کنم ؟
    دوست ندارم‌هاآ ولی بدم نمیاد تعریف کنم

    خب آخه جالب نیست که چه جوری وقتی جانشین فرمانده یوهویی اومد تو اتاقمون لیوانش رو که توش داشتم نسکافه می‌نوشیدم همچین سریع از روی میز برداشتم بردم زیر میز که نصفش ریخت رو شلوار همکارم ؟؟؟ لیوان عزیز سرهنگ ! اونم یه جوری به همکارم که وایساده بود و مذبوحانه شلوارش رو تکون میداد نگاه می‌کرد انگار می‌گفت " شاشیدی؟؟؟ " ...ـ

    یا خب خنده‌داره فرمانده فرماندمون دستور داد " اینو ببرین متنش رو عوض کنین بیارین !‌" چون حوصله نداشتم ‌بعد ده دقیقه همون متن رو دادم سرهنگ اونم داد فرمانده‌اش و وقتی برگشت با لبخند پیروزمندانه گفت " دستت درد نکنه مهندس ؛امیر ( لقب فرماندش ) خیلی خوشش اومد از متنش ؟؟؟!!!!!! ـ

    یا رفتم بازرسی به یکی از همدوره‌هام دفترچه‌مرخصی یکی از سربازهام رو براش جور کنم بگیره و اضافه نخوره ؛ اول معلوم شد این دوتا با هم یدفه دعواشون شده و کارد و پنیرن بعد که من خواستم اونم بیاد بخاطر من همدورم اونو ببخشه معلوم شد این دوتا با هم مشکلی نداشتن و اشتباه گرفته بودن و بعد معلوم شد اصن دفترچه اونو نیاورده بودن بازرسی و بعد معلوم شد این گیج دفترچه نداشته امروز برای همین اسمشو نوشتن و دفترچش خونه جا مونده و چون وسط روز دست کرده تو جیبش دیده نیست عقلش به جایی نرسیده فکر کرده دژبان صبح گرفته ( من کیم ؟ اینجا کجاست ؟ ... !‌) و یادش رفته بوده و من باز هم احساس خوشبختی کردم که چنین سرباز مستعد و باهوشی به من دادن کمک‌حالم باشه !!! خصوصاً وقتی آخرش پرسید " حالا نمیشه یه دفترچه دیگه رو بهم بدین ؟؟؟" ( دفترچه‌ها عکسداره !‌) ـ



  • نتیجه‌گیری‌منطقی : من خیلی کیوتم ولی کسی حاضر نیست قبول کنه !!!!!!ـ

  • نتیجه‌گیری‌غیر‌منطقی : خاموشی چون در پربهاست ... حافظا ؟ شائولینا ؟؟؟ ... یه همچی چیزایی
    ـ



    ـ
  • Sunday, January 20








    هر وقت که مسابقات والیبال زنان رو می‌بینم دپرس میشم ! ... مثل وقتی که هوس کرده بودم با یک إلف رابطه داشته باشم ؟؟؟ از اونا که کمر باریکی دارن و ... ـ







    کی زنها میخوان یاد بگیرن با ماشین برن خیابون پسر تور کنن ببرن خونه خالی ؟؟؟!!!!!!ـ


    ـ





  • نتیجه‌گیری اخلاقی : مهم نیست ... هنوز امیدوارم آدم بشم !ـ

  • نتیجه‌گیری غیراخلاقی : برابری زن و مرد !ـ




  • جوابیه


  • سحرجان آخون... یک روحانی وارسته ( چشماتون قشنگ میبینه ! ) ممکنه زیر "سه نقطه" بمونه ولی زیر حرف نمیمونه و شده حدیث موسی و شبان رو به دی‌ان‌ای ربط بده یک چیزی میگه حتی اگه هیچ ربطی به دهه فجر نداشته باشه !!!!!! و متاسفانه من خیلی شجاعت گفتن اینطور حرفها رو در ملا عام ندارم ... اگه نه ؟! به زبون باشه کاری می‌کردم بره دیگه روش نشه برگرده به دانشگاه و با دانشجو جماعت اونم از نوع بچه تهرون کل بندازه !!!ـ



  • سپیده‌جان میگم ایام ایام عزیزیست و ثواب داره آدم فیلم قشنگی دید به یه آدم دیگه مثلاً من بگه که منم ببینماآآآآ ... مثلاً تو هم به من بگی فلان فیلم خوبه ... من هم مرسی



  • آوین‌جان یه موقع برداشت نکنی که دارم میگم همین که من میگم ! نه بخدا ... حتی راجع به حرفهای من هم فکر کن ... منظورم اینه که الان همه چیز شده تبلیغات و شعار ... مثلاً خودتو بکش یک بچه پنج ساله که ه رو از ب تشخیص نمیده ، راضی کنی بجای چیپس ، نخودچی کیشمیش بخوره ... آدم عاقل و بالغش هم این روزا بدون توجه به مضرات چیپس و فواید کشمش همینطوره وای به حال ... هیچکس برای خودش فکر نمیکنه ... همه میخوان ببینن بقیه چیکار میکنن ... روزمره ـ زندگی ـ کار ـ معنی خوشبختی ... از خودت بپرس در چه صورت از زندگی لذت می‌برم ... چیا میخوام ... برای چی میخوامشون ؟؟؟ ... و میخوای باور کن میخوای نه ولی باور کن برام مهمه تو واقعاً خوشبخت باشی به عنوان دوست من ... نه اینکه وعظ کنم ... اگرچه وعظ زیادی میزنم
    :D



  • راننده تاکسی عزیز در یکی از مراحلش چند دختر زیبا و آره و اینا به بهانه آره و اینا میبرنت خونشون و ازت میخوان لباساتو در بیاری و ... و ... و ... البته درهرجای بازی میتونی هر زنی رو لخت کنی ... فقط قبلش باید بکشیش ! ... این تنها نقطه ضعف بازیه که از جهان واقعی جداش میکنه ... ووووو البته این مساله باعث میشه من احساس کنم این خود من هستم که دارم بازی میکنم !!!!!!!!!!!! ـ


    ـ
  • Friday, January 18




    Oblivion




    این بازی پدر من رو درآورده ! خیلی واقعیه ...ـ
    ـ ... نقش یک زندانی رو بازی میکنی که روزی پادشاه به دیدنت میاد و میگه تو رو در خوابش دیده که باعث تغیر سرنوشت سرزمینش می‌شوی و گردنبندش را به تو میدهد تا به یک راهبه در دوردست برسانی
    تمام پسران پادشاه به قتل رسیده‌اند تا پادشاهی او پایان یابد و لی او پسری داشته که کسی جز پادشاه وتنی چند از یاران وفادارش کسی از او خبر نداشته و پادشاه که کشته میشود و فرصت گفتن تمام جزئیات را به تو ندارد از تو می‌خواهد پسرش را پیدا کنی و این سرزمین را نجات دهی
    نه بابا به این کشکی هم نیست بلیط رفت و برگشت بگیری پسره رو پیدا کنی !!! قضیه مال زمان تیر کمونه
    بعد این وسط باید مهارتهای خودت رو بالا ببری چون هرچی جلوتر میری دشمنا قویتر و شرایط سخت‌تر میشن : تیراندازی ، شمشیربازی ، ساخت زره ، جادو ... حتی باز کردن قفل با سنجاق!!! رو یاد بگیری !ـ
    پیش اساتید مختلف باید بری تا سطوح مختلف توانایی‌های که گفتم یاد بگیری مثلاً برای اینکه شنا یاد بگیری باید استادت رو در اعماق دریاچه‌ای ملاقات کنی و برای نشون دادن لیاقتت برای شاگردی او باید ســـــــــــــــــه ساعت ! نه شوخی نمیکنم دقیقاّ سه ساعت زیر آب بمونی که خب نمیتونی بنابراین باید بری پیش یک جادوگر تا معجونی به تو بدهد که بتونی زیر آب نفس بکشی و ... ـ

    این سرزمین دقیقاّ آدم رو یاد ایران میندازه ! هرکی خوش اخلاقه یعنی قراره ازت بخواد یک کاری براش انجام بدی و از هرکسی چیزی بخوای باید حتماً یک کاری براش انجام بدی ! به هرکس میتونی کمی پول بدی و اون طرفدارت بشه ! چه نقش آدم بدها رو داشته باشی و چه قهرمان یک شهر ، اگه به مردم پول بدهی در هر درگیری‌ای به نفع تو به میدان می‌آیند ... مقدار کمی پول ! ـ

    مامور کشتن مردی میشوی ولی حرفهای معشوقه‌اش تو را وادار به سرپیچی از دستور می‌کند و باید با کسی که پول داده تا او را بکشی و آدمهایش بجنگی ... بجای کشتن یک مرد معتاد و مریض

    برای یادگیری شیمی و ساحت معجونهای جادویی از تو خواسته می‌شود به کوهستان بروی و گیاهی کمیاب را پیدا کنی ... مساحت محیط بازی واقعاّ وسیعه و پیدا کردن ده عدد از آن گیاه در سطح تمام این مساحت ... خیلی خیلی سخته !!!!ـ

    در قسمتی از بازی یک نفر بهم پیشنهاد کرد که بخاطر نیکی‌ای که در حقش کردم به من قدرت خون‌آشام را بدهد و من قبول کردم ولی فردایش فهمیدم در دردسر بدی افتادم ... خیلی از مردم حاضر نیستن به من چیزی بفروشند و بدتر از همه ... آفتاب ... من نه تنها قدرتهای یک خون آشام را دارم ، بلکه مانند آنها باید از اشعه آفتاب فرار کنم ... ـ

    و الان شنیدم که در دانشگاه شهر امپریال دانشگاهی هست که تحقیقاتی برای علاج این مساله انجام شده و باید از آنها کمک بخواهم اما چون یکبار اسرار جادوی نامرئی شدن را بدون اجازه از آنجا برداشته و خوانده بودم ( و استفاده می‌کنم‌!) آنها به من اجازه نمیدهند وارد آنجا شوم تا زمانی که اقلام عجیب و غریبی که خواسته‌اند برایشان ببرم ... ـ

    این بازی هنوز ادامه دارد ... ـ







    √ جوابیه


  • سپیده‌جان یک فیلم نه چندان جدید دیگه هم هست که اگر ندیدی حتماّ باید ببینی
    Legend of 1900
    درضمن نمیدونم چرا هرکی
    I am legend
    رو میبینه خوشش نمیاد؟ خیلی قوی ساخته شده ... فقط نیم ساعت اولش خیلی کند پیش میره ... ـ



  • راننده تاکسی عزیز ملالی نیست جز خدمت



  • سحرجان از سیستم کامنتش شاکی بودم که عوضش کردم ولی میگن " برای فرار از دود وارد آتیش نشو !!!" حالا بیام جایی وبلاگ بزنم که مخابرات سانسورم نکنه خودش سانسور کنه ؟؟؟


  • آوین جان ... دیدی گفتم مازوخیسم مزمن داری !!! دوست داری سختی بکشی که احساس خوشبختی کنی ؟؟؟ سعی کن از الان که جوونی عادت کنی دیگران بهت دیکته نکنن کی و در چه شرایطی از زندگیت لذت خواهی برد . استاندارد زندگی تو دست کسی نیست جز تو . همونطور که اینکه از مزه شیرین یا تلخ خوشت میاد یا ترش رو خودت باید تشخیص بدی
    ـ
  • Wednesday, January 16








    دیشب نگهبان بودم ... خوب نخوابیدم ... آنقدر که امروز می‌خواستم مرخصی بگیرم ... آما ( اما نه !... آمآ!!! ) برعکس انقده از شمال و جنوب وغرب و شرق شرق نزنی تو گوشم برو تو گلو ... اههم هم ! کار ریخت سرم که نگو و جالب اینکه کارای خودمو که انجام دادم هیچ ! به همکارم هم کمک کردم هیچ ! جو گرفته بود کار یکی دو نفر دیگه رو هم راه انداختم !!! و اصلاّ هم احساس خستگی نمی‌کردم هیچ ! در ازای یک بطر وتکا حاضر بودم برم توی برف عربی هم بیام وسط !!! ... !؟ ... حالا وتکاش جور شد راجع به اینکه عربی بلدم برقصم یا نه بحث می‌کنیم ... ـ
    بله من کشف کردم آدم "چلنج" پذیری هستم و نتیجه گرفتم که اگه بخوام همین همت و انرژی رو در درسهام هم داشته باشم باید به خودم بگم "یک عالمه درس هست که باید خوانده شود !" ... گفتم ... همچین با گفتن این جمله ضعف کردم و ولوشدم که نگو ... یالا حرفتو پس بگیر بابا ... آقا اشتباه شد ! ... دوباره حالمان بهبود یافت و آسمان آبی گشت و بلبلان به نغمه‌سرایی پرداختند و برفهای کوهستان به رودها جاری و تازشم هواشناسی هم گفت فردا هوای تهران گرم میشه !!! ... ـ


  • نتیجه‌گیری منطقی : اصلاً ربطی به سیستم عصب گفتاری یا ان.ال.پی نداره


  • نتیجه‌گیری غیرمنطقی : اصلاً هم قرار نیست درس بخوانیم ! ...نه! نه! نه! نازی نازی ! ... ـ
    ـهیـــــس !! می‌خوام سر روحیـم گول بمالـم!!!!!! ـ







    خب! برم بیرون یه کی‌بورد برای کامپیوتر بخرم اینیکی دکمه‌هاش خیلی سفت شده ! م‌م‌م‌م‌م‌م‌ ... آهان یه جفت پوتین گرم و نرم هم می‌خوام این سوراخ شده دیگه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه ... برم کارتریج رنگیم تموم شده یکی بخرم ... یکم خوراکی موراکی بخرم ! جانا! تک‌ تک ! دسر زعفرون ! ... عرض کنم حالا فعلاّ همین ... ولی سرده‌هاآآآآ... ! اصلاً ولش کن اینا ولخرجیه باید یکم به فکر پس‌انداز بود بله ! پس‌انداز ولی تغذیه مهمه و نباید ناچیز شمردش اینه که زنگ بزنم اون خوراکی موراکی رو بیارن !!!ـ

    ـ



  • جوابیه √


  • سپيده‌جان
    I Am Legend
    رو هم ببین ... البته یکی دوتا صحنه ترسناک داره که من از جام پریدم ولی زیبا ساخته شده
    Lady in the water
    هم همه می‌گفتن لوسه ولی من خوشم اومد ... البته خیلی جدید نیست . اگه خیلی هم بیکار هستی و حوصلت سر رفته بگرد فیلم
    Apartment
    رو پیدا کن ببین ... سیاه و سفیده ... دقیانوس ... ولی اگه خوشت نیومد یک پست مهمون من !ـ


  • سحرجان بالای همون قسمتی که کامنت رو مینویسی یک علامت سواله هست که خیلی کوچیکه و دست من هم نیست تغیرش بدم )): خب !؟ اونو بزنی یک صفحه باز میشه که چندتا شکلک داره که تو سرش بخوره و اینا ... ـ


  • نیماجان این روزها عقده اینترنت پرسرعت رو همه کارهام اثر گذاشته


  • بابک جان خوشحالم از آشناییت .


  • آوین‌جان اون حرفایی که اونا میزنن گوش نده ، مد شده ! ... هر وقت اومدن با مدرک تحصیلی وطنی در این کشور شروع به کار کردن بعد بیان راجع به نظرت صحبت می‌کنیم ... خودت هم فکر کنم مازوخیسم مزمن داری !!! ... آره میدونم ! زده زیر دلت !!! ـ
    ـ
  • Monday, January 14




    بسیج لشکر مف ... مخلص




    خیلی باحاله‌ها ! ... فکر کنم در تمام پادگان فقط یکی دو نفر باشیم که کسری نداریم !!!!!! یعنی بسیجی نیستیم ! که خدمتمون کمتر بشه ! ـ
    خداییش خیلی حال میده فردا اعلام کنن آقا هرچی بسیجیه باید بره برای حماس عملیات انجام بده !!! که ببینم این [ یه عالمه فحش آنچنانی و ناموسی ] ها قیافشون چه شکلی میشه ! من موندم این [ یه عالمه فحش آنچنانی و ناموسی ]ها چرا باید شش ماه کمتر از من خدمت کنن ؟؟؟ چه کاری برای این مملکت کردن ؟؟؟ سهمیه کنکور کلی آدم درسخون‌تر از خودشونو که خوردن ! ده برابر هر دانشجوی این مملکت براشون بودجه اختصاص داده شده بوده ! در تمام ایست بازرسی‌ها تا فیخالدون ناموس مردم رو ورانداز نمیکردن که کردن !!! ... تازشم همیشه پول نظافت شخصیشون کمتر بوده : هم ریشتراش و تیغ مصرف نمی‌کردن هم صابون و هم پیرهنهای روی شلوارشون هیچوقت اتو نداشت و هزینه برقشون کمتر میشده !!! ــ
    و سوزش بیشتر اینجاست که قیافه‌ها معلومه چیکارن ! هرچی آدم شاسکول و بی‌عرضه بوده رفته در این نهاد ارجمند که شاید با این چیزا یک چیزی بشه ( نکته : گوه هم "یک چیزی" محسوب میشود !)ـ
    آقاجان من به شخصه از روز ازل اعلام کردم امثال من به درد شما نمی‌خورن ... امثال من جاشون تو این مملکت نیست ... لطفاً بگذارید ما گورمان را از این کشور گم نماییم ! من نه بسیجیم نه حاجیم نه [ یه عالمه فحش آنچنانی و ناموسی ] اصولاً ما "یک چیزی" هیچوقت نبودیم ... امثال منو می‌خواین چیکار ؟؟؟ من که میخوام از این مملکت برم ! چرا انقدر بودجه خرج من می‌کنید ( دارم هندونه زیر بغلشون میذارم بابا ! چه بودجه‌ای خرج ما می‌کنن ؟؟؟ صبحونه بهمون نمیدن ! ناهار به اندازه و مزه‌ای که ترجیح میدیم اونم نخوریم ! تازه بدون حقوق هم باید به میهن خدمت کنیم ! ... من نمیدونم چرا رئیس جمهور نباید مجانی به میهن خدمت کنه !!!؟‌احتمالاً به این خاطر که داره بیشتر میکنه [به میهن خدمت ] بعد فحش و دری وری هم بشنوی - از اون خراب شده یا پادگان هم که میای بیرون هر دژبانی سرتاپات رو چک میکنه ( دژبان : قشر بیسواد و کمسواد ) ببینه چه ایراد بنی اسراییلی میتونه ازت بگیره و فقط کم مونده داخل اون البسه داخل شلوارمون هم سنسور بذارن تا همیشه سینه‌خیز سیر کنه !!!!!!!!!! خودمونیم فقط همین هم مونده !!! ـ
    تازه بماند که چاههای توالت هم امروز یخ زده بود و در توالتمون رو قفل میکنن که ... ... hypnotized ... بوخخخخچ ( صدای ترکیدن روده بزرگ !!!‌) !!! ـ




  • نتیجه‌گیری منطقی :نظر به اینکه عزیزان بسیجیمان خیلی به اسلام و مسلمین ارادت دارند بهتر است جهت کمک به عملیات جنگی به کمک حماس فرستاده شوند ! ـ


  • نتیجه‌گیری غیر منطقی : بسیجیها به علت ارادت و شجاعت بیشتر نسبت به سایرین باید بیشتر هم خدمت کنند چون مفیدتر از امثال من هستند دیگه !!! ( خصوصاً در زمینه بوخخخچ !‌) ـ







  • جوابیه


  • سحرجان
    شعر آخرش کنایه بود ... فحش و دروغ رو از زبان ایرانیا بگیری 99 درصد مردم لال میشن !!! ـ


  • راننده‌تاکسی عزیز ممنون ممنون ! ـ
    و اما راجع به گاوها ! بیشتر که میشن هیچی ! اینکه خیلیها هم خودشونو همرنگ اینا میکنن هیچی ! قضیه اینه که اینا از گاو هم جلو زدن !‌هرچیزی رو نمیشه به خورد گاو داد ... ـ


    نداجان ... از اول این عادت رو نداشتیم ... ـ

    ـ
  • Sunday, January 13




    می‌خوام کشورم رو عوض کنم ... مزنه چنده ؟؟؟




    شورش در اومده ! سال پیش تصمیم گرفتم قاطی این جریان فراگیر احمق بودن نشم و دیگه اجازه ندم شخصیتم زیر سوال بره
    امروز که داشتم میرفتم پادگان یک سرباز دژبان صدام کرد "هی پسر ... با تو ام!" می‌خواستم محل نذارم و برم ولی حضور یک مافوق دژبان که کارش دستگیری نیروهای خودیه (‌!!!!!! ) باعث شد بایستم ببینم چی میگه ؟ ... اومد جلو گفت مگه با تو نیستم ؟؟؟
    همچین با اخم و تخم و غب‌غب میگفت که هرکی نمیدونست فکر می‌کرد سرهنگی سرتیپی چیزیه با سن و سال چهل ، پنجاه !!!ـ
    بهش گفتم درست صحبت کن
    دوباره گفت چرا صدات می‌کنم جواب نمیدی‌!؟
    گفتم شخصیت من اجازه نمیده وقتی درست صدا نمی‌کنی بهت محل بذارم !! ـ
    باز هم همونطور بی‌ادب و گستاخ حرف ‌می‌زد
    دیدم نمیشه ! خداییش زور داره که تو این مملکت آدم از اون بالا تا این پایین از همه حرف بشنوه ، این بیسواد امل هم برا ما آدم بشه
    یه راست رفتم طرف مافوقش
    سلام دادم با احترام ولی لحن اعتراض گفتم قربان ( بی‌پدر ) به ایشون تذکر بدید که درست صحبت کنه ! هی پسر با تو ام یعنی چی ؟؟؟ مگه داره با نوکرش حرف می‌زنه ؟؟؟" ـ
    سرباز رو صدا کرد و بهش گفت احترام به ارشدتر مگه به تو یاد ندادن ؟؟؟‌( تو دلم گفتم دمش گرم یه آدم حسابی بین اینا پیدا شد ! ) و بعد اضافه کرد " آتو دست اینا نده ! ... فقط تذکر بده گوش نکردن بندازشون ( عین گوسفند ) تو ماشین ببرنش !!" ـ
    یعنی در نهایت بجای عذرخواهی یک متلک هم شنیدیم . صدای منو از ایران میشنوید ؛ جایی که تحصیل ارزشی نداره ــ جایی که احترام بزرگ‌تر و کوچکتر از بین رفته ... اون سرباز حد‌اقل پنج سال از من که یک ستوان هستم کوچکتره ( حد اقل ! ) و اونوقت میکارنش اونجا تا به من ، همدرجه‌های من ، و هم سن و سالهای من که همه تحصیل‌کرده‌های این کشور هستن توهین کنه ... تا خورد بشیم . تا عادت کنیم که بگیم " بی‌خیال ! حساسیت نشون نده !" و متاسفانه دارم می‌بینم که تعداد طرفدارای این حرف روز‌به‌روز بیشتر میشه . ـ
    من درسته یک متلک شنیدم ولی حداقل از فردا اون سرباز بیسواد و بددهن با همدرجه‌های من کمی با ادب و احتیاط برخورد میکنه . در بقیه قسمت‌های جامعه هم همینطور . ولی عادت کردیم که بی‌تفاوت باشیم . عادتمان دادند ... ـ
    چه کسانی این کار رو با ایران و ایرانی کردن ؟ ... شرمنده ! من جرات حرف سیاسی زدن ندارم !!! ـ
    شاید الان که دیگه دنیا به یک دهکده جهانی تبدیل شده نباید حرص خورد ... شاید باید عین وقتی که آدم باآی‌دی خودش حال نمیکنه میره عوض میکنه و یک آی‌دی جدید انتخاب میکنه ، باید وقتی با این مملکت حال نمی‌کنی بری و کشور دیگه‌ای رو به عنوان کشور خودت انتخاب کنی ... عین همون آی‌دی . چه فرقی میکنه ؟ اگه اینجا داد بزنم من یک ایرانیم و حقم داره ضایع میشه ... داره به من ظلم میشه ... داره به من توهین میشه ، کی اهمیت میده ؟؟؟ پس اینجایی بودن چه فایده داره ؟؟؟
    شاید هم تعریف ایرانی بودن یا مسلمونی یا فرهنگ و ادب این وسط تغیراتی کرده و من جاهلم ؟؟؟ هوم ؟؟؟

    ـ





    جوابیه √


  • فانی عزیز پیشنهاد خوبیه ... امتحان میکنم . اگرچه هنوز هم میگم باید یک کفش خوب خرید ... ولی خب دیگه ! ... اگه بشه پول خرج نکرد ... چه بهتر !!! ـ



  • همونی که خودت میدونی !!!ـ گفته باشم ! اینجا مال من نیست ! شتر دیدی ندیدی !!! ـ



  • آوین‌جان خالی خالی هم نبسته . نکته اینه که ارتش نمی‌خواست بگه نیاین پادگان ، دولت وبا مهرورزه گفت که اون هم دلش به‌حال ما نسوخته ( اگه اینکاره بود نمی‌داشت خلیج فارس خلیج عربی بشه یا مولوی مال ترکیه بشه یا ابوریحان مال قطر !!! ) تعطیل کرده بودن که مصرف گاز بیاد پایین و بیش از این آبروریزی نشه و مردم متوجه بشن منابع گاز ایران داره جای دیگه فروخته میشه و به حساب (سانسور سیاسی) و اضافه کنم

    ـ
  • Saturday, January 12

    فقط بخاطر شماها !!!ـ







    سیستم کامنت رو عوض کردم ... از بس که دوستان شکوه نمودن[ من را به] که کامنتت باز نمیشه ... خراب خواننده ! این وسط نزدیک بود قالب فعلی هم به فنا رود و یک قالب زاغارت خود بلاگر جایگزین شود که بخیر گذشت
    بجای کلمه کامنت هم می‌خواستیم همانند برخی دوستان نمک بریزیم و بنویسیم کلماتی همچون ــ امر؟؟؟ــ و یا ــ حرف عقلای محل ــ و خلاصه از این قبیل که دیدیم بجای عبارت جانم ؟؟؟" ملحوظ نموده شده بود
    & #1580;& #1575;& #1606;& #1605; & #1567;& #1567;& #1567;
    !!!
    اعلام نمودم "اوه خوردم !" و خلاصه فعلاً همان کامنت باشد تا پیشنهادی دریافت گردد






    سالوت ابسولووووووت ! ـ

    دیشب به سرم زد توی اینترنت سرچ کنم ببینم اون قدیما در سرماهای اینچنینی سربازها چگونه به جنگ می‌رفتند و بطور کمی تصادفی با خاطراتی از دفترچه خاطرات یک پدربزرگ که از جنگ‌های تزار روسیه نوشته بود آشنا شدم "... سرما چنان زیاد بود که دیگر پیچیدن روزنامه دور انگشتان نیز کفاف نمیداد ... " و این شد که امروز صبح همین کار را انجام دادم
    یک جوراب به پا کردم ... قسمت انگشتا رو روزنامه پیچیدم و ناچار نوارچسب دورش بستم ... دوباره روش یک جوراب دیگه ... چیزی که توی سرمای سیبری جواب داده تو تهران حتماً جواب میده ... البته تاکید می‌کنم هیچی وتکا نمیشه ... سالوت ابسولووووووت ! ـ
    جواب داد ... تا چندی پس از رسیدن به پادگان هم جواب داد ... اما انگار باطریش تموم بشه یهو شروع کرد به از کار افتادن ... نمیشد هم پوتین رو در‌اورد دید چه خبره ... دیوونه هم که این مواقع ... " اگه یک ربع دیگه همینطور انگشتای پات تو سرما بمونه یهو دیدی تق شیکست !!!‌" ... خداییش داشت باورم میشد ... یخ یخ بود
    حیف اونهمه مشقتی که برای انجام این آزمایش کشیده بودم ! ... فک کنین ؛ بعد بستن روزنامه‌ها دور پا راه می‌رفتم خش خش می‌کرد و همه بیدار میشدن ... راه نمی‌رفتم ؟ باید می‌رفتم !!! پادگان دیر بشه اضافه می‌زنن )): ! و دیگه وقت هم نبود مراحل رو برگردم ... حالا قضیه چی‌بود
    روزنامه‌ها در اثر تعرق پاهام و جذب رطوبت موجود در پوتین آش / و / لاش / شده بودن وحالا اون رطوبت خودش داشت پدرم رو در می‌آورد ... بهتره کمی از جیب مبارک مایه بذارم و یک پوتین گرم و نرم بخرم ... اون روز تو حسن‌آباد فکر می‌کردم کدوم دیوانه‌ای میره اون پوتین شصت‌هزار تومنی رو بخره ؟؟؟ الان می‌فهمم چقدر خریدش عاقلانست !!! ـ






    من در مصرف گاز صرفه‌جویی نمی‌کنم تا دولت یاد بگیره بجای به جیب زدن ، کار انجام بده !!!ـ
    حالا هی الکی تو اخبار بگین آقا بخاری گازی امروز ده نفر رو کشت ... قاتل نامرئی قربانی گرفت




    جوابیه


  • پری دیریایی عزیز دیروز هم نوشتم : صفحه مکالمه سبز رنگی هست که سمت راست صفحه گذاشتم که پیغامهای شما رو به مسنجر من میفرسته . سریعه ؛ فقط اسمتو و در صورت نیاز ، عنوان پیام رو داخلش می‌نویسی و بعد پیامت و یک اینتر ... همین
    (:
    البته دارم سیستم کامنتهامو جایگزین می‌کنم ... امیدوارم مساله رفع بشه



  • نداجان دوستان لطف کردن و تبریک گفتن منتهی همونطور که در جواب پری دریای در بالا گفتم خیلی از دوستان با همون وسیله و نه کامنت
    دارم سیستم کامنتهامو جایگزین می‌کنم ... امیدوارم مساله رفع و رجو بشه


    ـ
  • Friday, January 11




    اخبار تی وی




    تلاش مسوولین در حد فداکاریه
    من بمیرم برای این مسوولین فداکار ! کنار خانواده در گرما نشستن ، پول دارن ، غذا و مسکن دارن ... بابا دیگه بدبختها میخواین چیکار کنن واستون !!!!!! سفرهای تفریحی حارج از کشور هم نروند ؟؟؟!ـ


    آقاهه کل جمعه اینا
    فرمودند از آهنگهای خودی استفاده کنید اگه نه با روندی که داشت پیش می‌رفت کار به " خودت نمره بیستی می‌کشید" !!! و فرمودند در وصف ائمه قلو نکنید مثل اون احمقی که می‌گفت مادرت خوشگل‌ترین مادراست !! " ( و از اون احمق‌تر اونایی که با شنیدنش بیشتر سرشون می‌زدن تو سرشونو و گریه می‌کردن ) ـ
    آقا یک کلام بگو ... ـ


    یه روزی حل میشه
    تا چند وقت دیگه حل میشه!!!... مهرورز فرمودند ! ـ صرفه‌جویی کنید . فکر کنم منظورش این بود که الاغا چرا مصرف می‌کنین نمیتونیم جاهای دیگه صادر کنیم بریزیم به حساب ... یا اگه مصرف نکنین درست میشه . و میگه حل میشه ؛ راست میگه ! زمستون تموم بشه حل میشه دیگه !! من واقعاً موندم این الاغ ... ـ






    ـ



    وبانژاد



    دارن میمیرن تو سرما ؟! بله دلم میسوزه ولی خودشون خواستن !‌ تو سرما پدرشون در میاد نه بخاطر اینکه رای به کی دادن و نه بخاطر اینکه رای ندادن ... بخاطر اینکه ساکت بودن ... ـ
    از این به بعد اینطوریه ! و باید منتظر بدتـر از ایـنها باشیم ... خودتون حسـاب کنین عامل وبا میگه ما پیـش بینی نمی‌کردیـــم هوا سرد شود ‌...!!!!!!... ؟ ... چی بگـم ؟ ... احمـقه دیگه ! اگه نه هر بچه‌ای که درس چهارفصل رو در اول دبستان خونده باشه میدونه زمستان هوا سرد است ! ( حالا من میگم این دکتراش قلابیه بگین نه بابا ! دانشگاه درس میده !!! ) شاید هم وبا مهرورزه منظورش این بوده که " اصلاً اهمیت نمیدادیم که بخوایم پیش‌بینی کنیم !" ـ
    من همینطور که از سرما می‌لرزم خوشحالم هستم . نه چون یه عده دارن از سرما می‌میرن ؛ به این خاطر که بلاخره مردم دارن عاقبت سکوتشون رو می‌بینن... بقیش بهانست
    خدا با این "پیش‌بینی‌‌نکردن‌ها" رحم کنه !!! تو فکرم تا تموم شدن خدمت من چیزی به عنوان فرصت شغلی باقی میمونه !؟ ... من فقط به این امید زندم که کاری که فعلاً برام رزرو شده باقی بمونه !‌... نور امید ... روزنه‌ای که اونم چیزی نمونده وبـا مـهـرورزه روش برینه بـبـند‌تـش !!!!!!ـ

    ـ



    پ.ن1 ــ تولدم به سردی هرچه تمام‌تر برگزار شد

    پ.ن2 ــ میگن آرزوهای روز تولد بر‌آورده میشه. من آرزو کردم
    سال دیگه سر زندگی مجردی خودم باشم که نه کسی باشه که وقتی می‌خوام بخوابم سروصدا کنه نه وقتی بقیه خوابن من نگران باشم از سروصدای من بیدار شوند ، نه هروقت حال می‌کنم سکوت باشه صدای نحس اوپرا و الیاس و هزار کوفت و زهرمار دیگه بشنوم ، نه وقتی در اوج حس فیلم هستم خدمتکار خر عین اسکرین سرور بیاد و بره یا بقیه حال کنن اون اتاق صدای آهنگ سی دی شکیلا رو انقده بلند کنن که این اتاق من کر بشم و خلاصه جایی که بگم ماله منه و نه پدرخوانده‌ام ، نه کسی شارژر پر سر و صداشو بیاره تو اتاق من بزنه به برق ... من که اینجا اتاق ندارم!‌... من اینجا سهمی ندارم . خونه بابام که نیست !ـ

    پ.ن3 ــ پدربی‌پدرم سه ساله از من خبر نگرفته . ناپدریم ( پدرخوانده ) برای تولدم صدتومن به حسابم ریخت . پدرم اصلاً نمیدونه زندم یا مرده

    پ.ن4 ــ اگه مشروب‌خور شدم نگین چــراهآ آآآآآ !!!ـ

    پ.ن5 ــ اصنم دنبال بهانه نبودم ! اوووهم !!!ـ




    ـ
    یک طنز خواندنی در رابطه با دستگاه خودپرداز کاندوم و سرنگ !!!ـ

    Thursday, January 10




    تولدم مبارک ؟؟؟



    بیچاره شدیم !‌نیکول کیدمن قراره بزاد d'oh !!! ـ
    حالا تا 1 سال هر کانالی بزنی حرف زایمانه نیکول کیدمنه ـ




    از این ضایع‌تر نمیشه که دختر برای خداحافظی بگه یا علی cowboy !!! ـ
    چرا !!؟ ... چون از این ضایع‌تر نمیشه که ... ـ





    حالم رو بهم زدن اینایی که الکی وبلاگشونو باز گذاشتن و نوشتن " من رفتم " ... یکی که نوشته بود "من خودمو میکشم !"... اه ...





    و در آخر
    چلا !؟ crying ... ؟ هیچکش منو دوش نداله worried !... هیچکش بلا من کیک تولد نمی‌خله !!! praying ـ
    زمونه‌ای شده‌ها ! من کیک بگیرم بقیه فقط بگن تولدت مبارک !!! پس سورپریز چی ؟؟؟ phbbbbt ـ




    جوابیه


  • نیماجان مالیات که نداره ! بگو ... من هنوز فیلمنامشو ندادم اسپیلبرگ تو چطوری فیلمشو دیدی ؟؟؟؟؟؟ ...و پتیاره نه ! ناژناژی !!!ـ


  • سپیده‌جان
    راه حل من صفحه مکالمه سبز رنگی هست که سمت راست صفحه گذاشتم که پیغامهای شما رو به مسنجر من میفرسته . سریعه و به جایی لینک نمیشه فقط اسمتونو مینویسید و در صورت نیاز عنوان پیام و بعد پیامتون و یک اینتر ... همین (: ـ
    این جواب بلاگ اسپات است که میگه این مشکلیه که بنظر میاد برای اینترنت اکسپلورر 6 هست و دارن برطرفش میکنن
    Invitations to team blogs and private blogs are currently returning error code bX-tgu0qs. We're investigating.
    Update: This error code is also appearing when logging in via the comment form.

    Update (16:30 PST): This should mostly be fixed, though there are some lingering issues with Internet Explorer 6 , which we're still working on. If that affects you, you should still be able to use these features from another browser, such as Firefox.



    ـ

  • Wednesday, January 9




    مشکلات روان‌پریشی




    ظهر رسیدم خونه و تو آینه تمام قد خونه به خودم نگاه کردم و دیدم با تریپ خودم خیلی حال می‌کنم ! و بعد رفتم توی فکر که چرا برای تبلیغ نیروی انتظامی و بسیج و سپاه فیلم می‌سازن ولی کسی برای ارتش فیلم نمیسازه ... افسرای خوشتیپ و با استعداد زیاد داریما ! ... اصن خود من !!! ـ
    خلاصه با خودم گفتم یکم برای خودم نقش تمرین کنم ... مثلاً من و دوتا از دوستای همقطارم به عنوان بهترین‌های ارتش انتخاب شدیم و سریال با نشون دادن چند حرکت خارق‌العاده از تکنیک‌های ما در گذر از میدان موانع شروع میشه و اینکه ما چقدر ورزیده‌ایم و قوی ( و مسلماً خوشتیپ ! ) ... و داستان به اونجا کشید که در یک مبارزه تن به تن هیچکدوم از ما حاضر نشد با دختر بلوندی که از نیروهای آمریکایی بود مبارزه کنه و این باعث میشه طرف خیلی ازمون خوشش بیاد و وقتی داریم از مقر اونا دور میشیم یکی از همکارا دختره به ما تیر اندازی میکنه و یکیمون میمیره و و دیدن تلاش ما و فداکاریمون برای نجات این دوست خیلی اون دختره رو تحت تاثیر قرار میده ( نقش دختر آمریکایی رو هم مهناز افشار بازی میکنه ( :-" ) و وقتی من در راه نجات دوستم اسیر و شکنجه میشم اون از مقاومت من بیشتر خوشش میاد و در این مدت خیلی "آی کنتاکت" داریم و بعد من فرار می‌کنم و میرسم پادگان خبر "شهادت" دوستمون به گوشم میرسه و دپرس میشم و اینجاش اومدم تو اتاق آهنگ "پشین" گارسیا رو گذاشتم و حس گرفتم ... همچین گریم گرفت که نمیتونستم جلو حق حقم رو بگیرم !!! ـ

    هرکاری کردم دلم نیومد کات بدم ... ده دقیقه‌ای اشک ریختم ... بعد مجسم کردم که ارشد سربازا اومده تو اتاق ببینه حالم خوبه یا نه !؟‌و اینجا بود که ازش خواستم بره بیرون ... "یادت باشه... اشک مرد نباید دیده بشه" ـ

    سربازام که خیلی دوسم داشتن هم با دیدن قیافه ارشد و فهمیدن اینکه من خیلی ناراحتم ، بغز کردن ... ارشدشون میره جایی که اشکاش دیده نشه ... ـ






    جوابیه

  • فرنازجان داستان اینه که اون بابا هم تمام روز همون گل واژه‌ها رو بلغور میکنه منتهی دو نکته جالب بود : یکی اینکه از الان مشخصه تحصیل‌کرده‌های آیندمون چی در میان ( با این رئیس آموزش و پرورش ! ) و بعدی اینکه یکی پیدا شد تو گفتم خزولات روی مجری‌های صدا و سیما رو کم کنه !!! ـ

  • Tuesday, January 8




    اوهوووووی! جواب منو بده !!! ـ




    جناب یزدانی ( رییس آموزش و پرورش تهران ) تکلیف امتحاناتی که در به علت تعطیلی مدارس برگزار نشده چیست ؟
    آقای دکتر یزدانی که انگار الان ... : " بسم‌الله رحمن رحیم ! اکنون که جامه سفید در سراسر کشور همه‌جا را سفیدپوش و همراه با ماه محرم سفید کرده و ما خیلی خوشحالیم که این تعطیلات باعث شده دانش‌آموزان کنار خانواده‌هایشان ... ـ
    قیافه مجری دیدنی بود ! ( انگار با نگاش میگفت مطمئنین این بابا رئیس آموزش پرورش تهرانه ؟؟؟ ) ـ




    جوابیه


  • فرنازجان ! داری از نسبت فامیلیمون سو استفاده میکنیآآآآآ !!! ـ آخه کامنتت جواب نداره !؟ من که گفتم اگه بگی نابغه هستی کسی چیزی نمیگه !... خب باشه سعی میکنم راجع به استعدادت جوابیه بگم! ... مممممممم... بله آفرین من همیشه به تو افتخار می‌کنم ! اصلاً اگر تو نبودی کی اینهمه نقش پرفسور‌موریارتی رو تو فامیل اجرا می‌کرد ...؟؟؟ ... نخصوزن :دی

    ـ




  • توفیق چیست ؟



    خداوندا به من هم مثل آقایان ، توفیق عطا کن که پیرو راه انبیا و شهدا باشم و یک کیف پر از تراول مثل ایشان داشته باشم ! ـ






    جوابیه


  • وحیدجان نمیدونم با چه زبانی تشکر کنم . ممنون و معذرت که بخاطر ما به زحمت افتادی امیدوارم بتونم جبران کنم .ـ


  • نیماجان در تصویر مردی رو می‌بینی که به مناسبت زمستان سرد امسال نوشیدنی‌ای داغ میفروشد و یک نفر هم قابلمه گذاشته برایش پر کرده بیاد ببره و البته فتوشاپ در این زمینه کمک شایانی نموده !!! ـ




    چندتا لینک دیدنی و خواندنی ... توصیه میکنم حتمن ببینین
    جوابیه زیبا و طنزی به دولت مهرورز در وبلاگ شکلات
    ـ 10 عکس دیدنی و منحصر بفرد


    ـ
  • Monday, January 7

    دستفروشی









    دارم به یک نوع نوشیدنی داغ جدید فکر می کنم ... بازار خوبی خواهد داشت !!! ـ




    ـ