مشکلات روانپریشی
ظهر رسیدم خونه و تو آینه تمام قد خونه به خودم نگاه کردم و دیدم با تریپ خودم خیلی حال میکنم ! و بعد رفتم توی فکر که چرا برای تبلیغ نیروی انتظامی و بسیج و سپاه فیلم میسازن ولی کسی برای ارتش فیلم نمیسازه ... افسرای خوشتیپ و با استعداد زیاد داریما ! ... اصن خود من !!! ـ خلاصه با خودم گفتم یکم برای خودم نقش تمرین کنم ... مثلاً من و دوتا از دوستای همقطارم به عنوان بهترینهای ارتش انتخاب شدیم و سریال با نشون دادن چند حرکت خارقالعاده از تکنیکهای ما در گذر از میدان موانع شروع میشه و اینکه ما چقدر ورزیدهایم و قوی ( و مسلماً خوشتیپ ! ) ... و داستان به اونجا کشید که در یک مبارزه تن به تن هیچکدوم از ما حاضر نشد با دختر بلوندی که از نیروهای آمریکایی بود مبارزه کنه و این باعث میشه طرف خیلی ازمون خوشش بیاد و وقتی داریم از مقر اونا دور میشیم یکی از همکارا دختره به ما تیر اندازی میکنه و یکیمون میمیره و و دیدن تلاش ما و فداکاریمون برای نجات این دوست خیلی اون دختره رو تحت تاثیر قرار میده ( نقش دختر آمریکایی رو هم مهناز افشار بازی میکنه ( :-" ) و وقتی من در راه نجات دوستم اسیر و شکنجه میشم اون از مقاومت من بیشتر خوشش میاد و در این مدت خیلی "آی کنتاکت" داریم و بعد من فرار میکنم و میرسم پادگان خبر "شهادت" دوستمون به گوشم میرسه و دپرس میشم و اینجاش اومدم تو اتاق آهنگ "پشین" گارسیا رو گذاشتم و حس گرفتم ... همچین گریم گرفت که نمیتونستم جلو حق حقم رو بگیرم !!! ـ
هرکاری کردم دلم نیومد کات بدم ... ده دقیقهای اشک ریختم ... بعد مجسم کردم که ارشد سربازا اومده تو اتاق ببینه حالم خوبه یا نه !؟و اینجا بود که ازش خواستم بره بیرون ... "یادت باشه... اشک مرد نباید دیده بشه" ـ
سربازام که خیلی دوسم داشتن هم با دیدن قیافه ارشد و فهمیدن اینکه من خیلی ناراحتم ، بغز کردن ... ارشدشون میره جایی که اشکاش دیده نشه ... ـ
|
1 Comments:
پارسال یه دی وی دی ازین فیلمت به دستم رسید ولی چون فیلم برداری از رو پرده شده بود کیفیت نداشت. بیا و تو رفاقت یه نسخه اصلش رو برام بفرست . اون آی کنتاکتت منو کشت اونم با اون پتیاره
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home