Thursday, February 28

روبان سبز بر شلوار سربازان وظیفه -عنایت بر حلق مسئولین








قدیما می‌گفتن به برده‌ها داغ بزنن الان میگن به شلوار وظیفه‌ها روبان


ـ

Tuesday, February 26




کلمات و ترکیبهای شیمیایی تازه




چیزی فهمیدم و اونم اینه که نفهمیدم که یه چیزایی فهمیدم درخصوص اینکه یه چیزایی نفهمیدم !!! ـ
بس جالب انگیز ناک بخش افزا خواهد بود ! ـ

و همچنین اینکه خیلی خوشم میاد که خوشت بیاد از چیزی که خوشم میاد ازش خوشت بیاد

و در آخر اینکه


به او گفتم چه بت باشی چه الله
من این حرفا سرم نمیشه والله
ز من مخلص تر هرگز تو نیابی
مومن ، بی نماز چون من نیابی
گرت هست تو به سر ترفند هزاران
مرا فکر تو داغیست زیر باران
نه ترفند دانم و نه سری از غیب
نه چون تو خدایی ، و نه بی‌عیب
همین باشد ز من وسع عبادت
کنم نجواکنان شبی بر تو زیارت
نه روزم بی تو شب نه باشدم روز
چه بی تو و چه با تو در دلم سوز
اگر از من بپرسی آرزویم
بجز وعده به دیدار تو نجویم
آغوشی - بوسه‌ای - لب و نگاهی
جام می و دلبر به بر باشد الهی !!! ـ
همی گویند عظیم است این خداوند
من گنهکارم خدایا ببند برتنم بند
فقط شرطی دارم ای خدایم
در آن حین سر به زلیفینت گذارم
اگر دیوانه‌ام من ، کن رهایم
چنان عاقل کنم از نو گناهم
اگر من عاقلم و نیست بندی ‌درکار
چو دیوانه شوم بر تنت بند‌، ‌دگربار
اگر تو دانی گداخته در دل کوه
در میان طوفان ، حال کشتی نوه *ـ
اگر دانی ز عشق پروانه
ورود از پیله به این زمانه
اگر دیدی به بیابان مردی مدهوش
نگو نشناسمش گیرم درآغوش





*
منظور نوه است و اشاره به کشتی نوح پیامبر دارد که بنا به ضرورت شعری به صورت نوه نوشته شده ... این یک صنعت ادبی قدیمی شعر پارسی است و امروزه بجز من و یکی دو نفر دیگه کسی را ز این سر ، آگاهی نباشد !!! ـ


Sunday, February 24




چرا 18 نه ؟؟؟




صحبتی که چهار ساعت طول کشید ... از همه چیز حرف زد ... از ماجرای دیدار تیمور لنگ با امپراتور چین ، تا جنگ ایران و عراق ... وکلی درس بهم داد ... گفت تو میگی سرخورده‌ات کردن بخاطر کار نشریاتی توی دانشگاه و کاری کردن نمره هات بیاد پائین ... چرا 14 !؟ مگه نرفته بودی درس بخونی ... چرا 18 نشد ... میبینی ؟ میتونستی بهتر باشی ... ـ
و مهمترین درس این بود " اگه بهترین باشی همه به حرفت گوش خواهند کرد" ... چقدر از شنیدن حرفاش انرژی گرفتم ... او یک قهرمان جنگ بود... هنوز داشت به ماموریتش ادامه میداد ... ـ
ـ

Thursday, February 21




بازدید کننده


امروز تو پادگان از پرسنل کادر امتحان درسهای نظامیشونو گرفتن ... نه امتحان رو خوب دادن منتهی گندش در اومد که سوالا لو رفته بود !!!!!! ـ

ـ




ـ

Monday, February 18




علی سنتوری


!
جای شما بودم این پست را نمی‌خواندم


ندانم بهر چه یادم آورد
داستان بچه و گرگ زن را


چهار سال بیش نداشت آن طفل معصوم
که دید کابوس اژدها و مادرش را

به تعبیرش نبود نیاز صبر زیادی
به سالی پدر داد طلاق مادرش را

به سالی چند ، پدر بدسرشتش
به سر آورد بر او نامادری را

پدر پولدار و زن سکه پرست بود
چه کس در فکر بود آن تک پسر را

پدر یادت میاید آن شوم مجلس
شب عروسیت با آن دیوسرشت را ؟

هرگز نفهمیدی در آن شب
نبود عکسی ز تو تنها پسر را

به یاد آری روزی که گفتم
برو بنگر عروسی عکسها را

یادش بخیر لبخندم در آن روز
به صد فحش بدتر بود پدر را

متعجب ، خجل ،عکسها زیر و رو کرد
که شاید او برد آن دعوا را

سه بار فیلم عروسی را نگه کرد
نیافت آن خردسال گوشه جگر را

به لبخندی به او گفتم ساملیکم !!!
که تنها شب نبود این اشتباه را

زسالی که رفت مادر ز خانه
همین بوده من و تو کار را

به یاد آری پدر روزی که آن دیو
به تنبیه زد به دستم سیم داغ را

خواهی بدانی چه بود جوابم ؟؟؟
چه می‌خواستی باشد از آن بی‌مرام را

بیست و پنج سال جوانی‌ام هدر رفت
به جنگ با نامادری و سگ پدر را

به یاد آری پدر سال تباهی
یک ماه مانده به کنکور هنر را

به هزار ترفند و زد و بند
نگذاشتی شوم قبول شهر خودم را

هزاران بارت التماس کردم
گزاری آزمایم بخت خود بار دگر را

فرستادی مرا با طعم تبعید
هزاران نقشه به سر آن افریته زن را

به یاد آری عموجان نزدت آمد
پس از آنکه دید زندگی‌ام را

به یاد داری چنان دلش برام سوخت
که مرا برد پیش خیر زنی را

سرایداری خانه‌اش قبول کردم
مرا که بود پدر چهار باغ را

حتی روزی که ترک تو کردم
نپرسیدی چه شد من پسر را

اما چه خوب گفت آن فرزانه
نباشد صدایی چوب خدا را

این نکته از آنجا یافتم
که دیدم عصا به دست آن زنت را

نگاهت به یخ و برف در فصل سرما
به یغما برده محصول باغ را

در این خلوت به خود گویم همی بارالها
مکن نصیب بچه‌ای نامادری را

////////////////////////


پ.ن
ـ1ـ دیدن علی سنتوری خیلی حسهای بدی بهم القا کرد ... بدترینها... فیلم زیبایی که نباید دید !!! ... فردا پول را به حساب گفته شده خواهم ریخت
ـ2ـ همه ساکنان این دنیا و اون دنیا ... باشه بعداً ... ! ـ


ـ

Sunday, February 17




یکی عاقلی دید بی دست و پای


الا یا ایها الخوانندگانم ـــــــــــ ز رسم شاعری چیزی ندانم
غلطی کردم و گفتم شعری ـــــــــــ یکی گفت به ، یکی گفتا بمیری !ـ
همین باشد که هست تا مدتی چند ـــــــــــ هوس دارم به گفتار مصرع و بند
ندارم در شعر من هیچ ادعایی ـــــــــــ لیک خود ندانم کم ز مولانا و سعدی
می‌بینید قصد تعریف از خود را ندارم ـــــــــــ ( ویبره ی آن دو در قبر نیز میدانم ! )‌ ـ
جوانی است و هزار راه نرفته ـــــــــــ یه وبلاگ و هزار حرف نگفته

پری جان تو اگر بنده نداشتم ـــــــــــ چه خاکی بر سر خود می‌فشاندم ؟
سپاس بس فراوان بر پیشگاهت ـــــــــــ تمام این پستها یکجا فدایت
ز بین دوستان و آشنایان ـــــــــــ کامنت تو اول بر من شد نمایان

فاطی‌جان بس تشکر فراوان ـــــــــــ جهت زحمتهای دیدنمان
گذز از شیراز ، غربال سخت ـــــــــــ بهر کامنتی به حقیر در پایتخت
امید است به لطف و الطاف الهی ـــــــــــ در دهه فجر هر چه میخواهی بیابی

آوین‌جان سربازی "کاری" نکرده ـــــــــــ بدون چه گو ! ( و گوی " کرده " ! ) ـ
آخه جان دلم جانم فدایت ـــــــــــ کردم اینهمه توصیف من برایت
ز برده‌داری نوین گفتم ـــــــــــ ز حذف خواب نازنین گفتم
از آن مردان بیسواد زورگو ـــــــــــ تو تازه گویی‌ام از بدیش گو ؟؟؟

فانی جان تو یکی لطفاّ خاموش ـــــــــــ نزن بهر اشعار من یکی جوش
هنوز شعرت را نکردم من فراموشـــــــــــ خودت به آن نصیحتت بکن گوش


ـــــــــــ
ـ



ـ

Saturday, February 16




عاقلا از باد خزان در چمن دهر مرنج




الا ای خالق و ایزد منان
تو ذکر دائم طفلان و پیران
مگر تو نیز بیــکاری چنان من؟
که اینگونه گذاری سر بر سر من
چو دیـوانه ، عاقلی خمـــــوش بودم
به ارتش ؛ تیمسار شیر و من موش بودم
به چشم ، عاقل ، در سر دیوانه
نه عاقل و نه بهلول زمانه
نه دختر بازی نه چت نه دست درازی
نه روزه نه نماز نه حــاجـی بازی
نه چون محمود وبا زشت و هفت رنگ
نه چون یوسف زرنگ و خوش بر و رنگ
نه آگه ز عمق اقیانوس
نه موشک ، ماهواره نه اورانوس
نه بچه‌ سوسول و نه‌اهل پارتی
نه عصا قورت داده و نه لوطی
غلطی کردیم و گفتیم "خودایا!"ـ
پول می‌خوام ، خونه و از این قضایا
تا اینجا کاری اینترنتی داشتم
حساب ایگلد و پسوردی داشتم
زد و شد تحریم و تقی به توقی
ایگلد زد حساب رو صفر دروغی
گفتم میرم سربازی با امریه
هم مهندس هم سرباز و هم پولیه
اونم محمود وبا رید توش حسابی
بدون امریه رفتیم سربازی
حالا هی صبح تا شب پا می‌کوبیم
همی ما در هونگ آب می‌کوبیم
خدایا رحم نما به روز ختمش
تورم ، بی‌پولی و بیکاری بعدش
دگر خسته شدم از این اراجیف
نباشد به شعر ، پول در کیف
بروم من بخوابم که فردا روز
دوباره باید رفت با هزار سوز
دوباره پادگان و سرهنگ اسکل
از اون بدتر هزار سرباز کـ...خل
پادگانی ساکت و چهار دیوار
بر هر دیوار کلی سیم خاردار
برویم عاقلا که شاید در خواب
شویم صاحب ویلا و کلی اسباب
اصن نیست شاعری راه سلوکم
شاعری بس است آقا! بنده موچم



ـ


ـ

Thursday, February 14








به به ! ... به به ! ـ
علاوه بر خطه شمال ، در شیراز هم فـ.یلـ.تر شدیم
به به ! به به ! ... بله پری دریای عزیز آپ کردی ولی ای کاش نمیکیردی !!!! آخه من بدون جی‌اف با خوندن اون آپ بدتر شد حالم !!! ـ
...
به به !‌به به ! کار پادگان کم بود کلی متن بهم دادن توی خونه بهشون رشیدگی کنم ... گفتم که : قبلاً میگفتن برده‌داری الان میگن توفیق الهی ... تکلیف ... وظیفه !‌فاطی‌جان چیزی که اجباراً باید رفت سراغش حسرت نداره که ... ـ
...
به به !‌... به به ! ... نمیماجونم من چهارتا دوست مثل تو داشتم ، غمی نداشتم ! ... تریپ به تریپ در !!! ـ
...
به به ! به به ! ... همینجوری ! ـ
...
به به ! به به ! ... امروز مثل الان خل و چل میزنم ! به به !‌به به ! بببه به !!!!!! ولی درعوض امروز به دلیل بروز شوخی‌ها و متلکهای زیبا و خنده‌دار به استادان عزیز با کلی از خانومای کلاس آشنا شدیم ! ( چرا ؟! ) ـ
...
گفتم غم تو دارم ... گفتا ! به به ! به به ! ـ
گفتم که مال من شو ... گفتا به به ! به به ! ـ
گفتم به به !‌به به ! ... گفتا منم به به !‌به به !ـ
...
اسپری ؟ به به ! به به !ـ
...

  • نتیجه گیری منطقی : ... به به !ـ


  • نتیجه گیری منطقی : بـــــــــــــــــــــــــــــــــه بــــه !!!ـ


    ـ
  • Tuesday, February 12




    خدا هم بی‌جنبه شده




    تا میایم یه نفس راحتی بکشیم بگیم خدایا شکرت ، یک مصیبتی ظهور میکنه حتی اگه لازم باشه از توی سوراخ دماغ کرم گلدون یک ملکول ذزه ناشناخته بیاد بیرون و بره تو حلق یه بابایی که یه عطسه کنه که کل ساختمون روی سرم خراب بشه این اتفاق می‌افته !ـ
    بدبختی اینه که اینطور مواقع میرم سراغ وبلاگ‌های بروبچز و متاسفانه اکثراّ آپ نکردن ... خصوصاّ اونایی که معمولاّ مطالب شاد می‌نویسن !!!ـ
    ...
    اعصابم خورده چون این کشور هیچ منطقی توش حاکم نیست ! سربازی که از کشوی من دزدی کرده و ازش سیگار و موبایل گرفتن و همه میدونن عملی هست هنوز راست راست داره تو اداره ما راه میره و هیچکی نیست بگه خرت به چند من ؟؟؟ و درنهایت من با اینهمه کار همون کارت پایان خدمتی رو میگیرم که اون قراره بگیره !!! چه ارتشی به به ! جداّ میگم ؛ از ته دل دعا کنین کشوری بهمون حمله نکنه ... ـ
    اعصابم خورده چون برای سومین بار سر همون موضوع دوباره همون حرفها رو با مسئول اداریمون تکرار کردم و طرف هم یول یول ! اصلاً انگار یادش نمیاد قبلاً همینارو شنیده و همینجوری ضایع شده ! و... ـ
    ...
    اعصابم خورده چون فرمانده خنگم بخاطر اینکه پیش یک فرمانده دیگه کلاس بذاره ، منو فرستاده برم کامپیوتر اونارو تعمیر کنم ! یکی بگه بمنچه ! ... یکی بگه بتوچه !!! ـ
    اعصابم خورده چون هنوز چندین ماه دیگه باید به این فرماندهان نفهم و فاقد سواد خدمت کنم که به ماها به چشم کارگر نگاه میکنن
    ...
    دلایل دیگه‌ای هم هست که میذاریم برای دفعات بعد که اعصابمان خواست خورد بشود از آنها استفاده نماییم
    ...
    خودمونیم بیکارین نشستین اینارو میخونین ؟؟؟

    ـ
    ـ

    Sunday, February 10




    روز آزادی ما



    پلان یک
    ــ جناب فلانی بنظر شما مردم فهیم ما امسال هم مثل گذشته با شور و حرارت در راهپیمایی روز بیست‌و‌دو‌بهمن ظاهر می‌شوند ؟؟؟
    ــ بله چرا که این یک وظیفه شرعی است !‌( نیست که ما مسئولین دولت می‌فهمیم تکلیف و وظیفه شرعیمون نسبت به مردم چیه مردم هم باید ...! ) ـ

    پلان دو
    ــ جناب فلانی بنظر شما مردم فهیم ما امسال هم مثل گذشته با شور و حرارت در راهپیمایی روز بیست‌و‌دو‌بهمن ظاهر می‌شوند ؟؟؟
    ــ بله من مطمئنم ملت فهیم ما متوجه هستن که الان ایران در چه موقعیت خطرناکی هست و بوقهای استکبار منتظر بهانه هستن با توجه به بازیهای غرب بر سر انرژی هسته‌ای باید مردم در این روز حضور خودشون رو در صحنه اعلام کنن ( درسته که همه گندهای سیاسی رو ما می‌زنیم و بجای رسیدگی به مشکلات معیشتی مردم به فکر غنی‌سازی و کمک به فلان کشور هستیم ولی مردم باید با حضورشون جایگاه و راحتی ما رو افزایش بدن و از ما تشکر کنن !!! ) ـ

    پلان سه
    ــ جناب فلانی بنظر شما مردم فهیم ما امسال هم مثل گذشته با شور و حرارت در راهپیمایی روز بیست‌و‌دو‌بهمن ظاهر می‌شوند ؟؟؟
    ــ بله و خصوصاّ جوانان باید ... ( نیست الان ما برای جوونا همه چی ردیف کردیم : بیکاری نداریم ، تفریح و آزادی دارن ، با چوب و چماق به جونشون نمی‌افتیم ، آدم مسلح تو خیابون نمیذاریم که با دست‌بند بخاطر یه تیکه پارچه روی سرشون نذاشتن ببرنشون تا صبح آب‌خنک بخورن و پاشون به کلانتری باز شه و هزار بلای دیگه سرشون نمیاریم خب جوونا هم بهانه‌ای ندارن و گه می‌خورن نیان تظاهر کنن ! ) ـ

    پلان چهار
    ــ جناب فلانی بنظر شما مردم فهیم ما امسال هم مثل گذشته با شور و حرارت در راهپیمایی روز بیست‌و‌دو‌بهمن ظاهر می‌شوند ؟؟؟
    ــ بله اتفاقاّ فردا ششصد خبرنگار خارجی میان عکس میگیرن

    نتیجه گیری منطقی : وظیفه و تکلیف فقط مختص مردمه و دولت وظیفه‌ای نداره جز یادآوری وظیفه و شرایط فهیم بودن مردم !!!!!! ـ
    نتیجه گیری غیرمنطقی : ملت فهیم

    ـ

    Saturday, February 9




    چیزهای مفید




    بله هیچ چیز نمیتونه جای چیز دیگه‌ای رو بگیره ولی خیلی چیزا میتونن جای خیلی چیزا رو بگیرن !!!!!! ـ
    به بیان دیگه ، یک چیز ممکنه نتونه جای چیز دیگه‌ای رو بگیره ولی جای چیز دیگه‌ای رو بگیره
    و نکته جالب‌تر اینه که وقتی شما یک چیزی رو جای چیز دیگری قرار بدین ، جای اون چیز رو نمیگیره درصورتی که جای اون چیز گرفته شده
    ...
    چیزی گرفتین ؟

    ـ

    Friday, February 8




    ضرب المتل




    یکی نمیتونست نفت رو سر سفره مردم بیاره ، سراغ ماهواره تحقیقاتی رو میگرفت



    ـ

    Thursday, February 7



    بینوایان



    استاد به سبب پرت و پلای دوستان دو خط بیشتر نمیتونه درس بده
    قرار بود با یک نفر آشنایمان کنند اشتباهی با یکی دیگه آشنامون کردن
    پول پارو نمی‌کنم
    ماشینهای مردمان الاغ پیاده رو را بسته‌اند
    هیچ موضوعی برای خنده نیست
    تو خونه همه نشستن پای ماهواره و زندگی ماشینی اینا
    ولی اینا دلیل نمیشه احساس بدبختی نکنم !!! ـ

    ـ

    Wednesday, February 6



    What is Valentine ???



    ــ راستی فلانی میدونی ولنتاین کی هست ؟
    ــ این سوالت مثل اینه که از یک بومی جنگلهای آمازون قیمت ای‌دی‌اس‌ال سالیانه رو بپرسی !!! ـ
    ـ



    we care because we care !


    ــ مگه تو هم به جمع ما مرغ‌ها پیوستی ؟؟؟
    ــ اتفاقاً ماها ، بیشتر به خریدن "خونه خودم" هستیم !ـ




    جوابیه


  • چیزه ... آوین‌جان ... یکم دیگه به تصحیح گفتت در جهت دلداری دادن ادامه بدی خودکشی میکنماآآآ
    ـ







  • درست در لحظه‌ای که فکر می‌کنی همه فرضیات اخلاقی نادرست هستن و قوانین اخلاقی میراثی بوده‌اند از پیشینیان برای ایجاد جامعه‌ای بهتر برای آیندگان همه چیز در یک چشم بهم زدن تغیر میکنه تا یادم بیاد که نه ! ... هنوز این دنیا حساب و کتابهایی داره ... هنوز
    درست میگفت که
    چنین است کردار چرخ بلند
    به دستی کلاه و به دیگر کمند
    و
    سر شب قتل و تاراج داشت
    سحر گه نه تن سر، نه سر تاج داشت
    به یک گردش چرخ نیلوفری
    نه نادر بجا ماند و نه نادری
    بنازم من این چرخ پیروز را
    پریروز و دیروز و امروز را
    ـ ( * نادری=واحد پول زمان پادشاهی نادر در ایران ) ـ
    امروز این اتفاق‌ها افتاد : سرباز من درست زمانی که فکر نمی‌کرد قدرناشناسی‌هایش مشکلی برایش ایجاد کند پافنگ ( تبعید ) شد ... به یکی از پادگانهای شمال ... جایی که میگن سربازها از سختی ، پوست میندازن !!! ـ ... یک سرهنگی که خیلی ادعای قدرتش میشد و همه ازش حساب می‌بردن امروز به شدت ضایع شد و برخلاف دستورش هیچکس از همرده‌هایش در محل جلسه ظاهر نشد ... کسی که بارها نصیحتش می‌کردم که مسئولیتش را جدی بگیرد و به من می‌خندید امروز به تنبیهی گرفتار شد که رنگش از "شنیدنش" پرید ... آدمی که همیشه قیافه می‌گرفت امروز فرماندش چنان جلوی دیگران خوردش کرد که جای اون بودم دیگه خجالت میکشیدم به خودم بگم مرد ! ... ـ

    در یک روز

    خدایا مرامتو شکر ! ـ

    ـ






    جوابیه









  • ـ
  • Tuesday, February 5




    ولم کن بابا


    هنوز عین جوونیام خوشم میاد یک خانم زیبا از من خوشش میاد ...ـ
    ...
    ببینم یک سوال !‌مادرهای شما هم وقتی ببینن دختر همسایه و یا اگر دختر هستین ، پسر همسایه بیاد دم در خونه و سی دی مثلاً ویندوزتون رو بخواد میپرسن قضیه چیه ؟؟؟
    مادر که از شرکت برمی‌گشت دید خواهر زن همسایمون جلو در ایستاده و ازش خواست "ممکنه پسرتون رو صدا کنید !؟ "... مادر صدا کرد ... من رفتم ... سی‌دی ویندوز رو بهشون دادم ... برگشتم ... مادر همچنان با خنده به من چشم دوخته بود ... خندم گرفته بود ... "از کی تاحالا با همسایه‌هامون رابطه داری؟؟؟ " ... ـ
    دفعه پیش که ویندوزشون خراب شده بود از من پرسیدن سی‌دی ویندوز دارین ؟ و من هم بهشون تقدیم کرده بودم
    حالا درسته بنده خدا همچینی ... اوه ! گاد !!! ... ولی فقط سی‌دی ویندوز رو بهشون دادم ، اتفاق مشکوکی نیفتاد که ! ـ
    ...
    و خوشم اومد ... خصوصاً که چند دفعه هم صدام کردن و ازم سوالای مختلف پرسیدن ... فقط سه دفعه پسور ویندوز رو پرسیدن و می‌گفتن قبول نمیکنه ... و این مکالمات که داخل خانه شنیده میشد بدتر مادرعزیزترازجان را مشکوک می‌ساخت بسی ! ( حق میدم بهش !‌) ـ
    و یادم رفت که می‌خواستم برم عکاسی بدم عکسم رو تجدید چاپ کنن چون فردا حتماً باید می‌بردم پادگان ... یادم رفت چه روز بدی داشتم ... چقدر ناراحت بودم و خودم رو ملامت می‌کردم که با همکارم با صدای بلند حرف زدم ... تمام روز فکر می‌کردم چرا انقدر عصبی بودم امروز ... و چقدر حجم کار امروز ، خستم کرده بود ... ـ
    شاید برای همینه که مردم بدبخت و بی‌پول هم ازدواج میکنن ... نه دیگه زیادی رفت تو طرح ! ـ
    ... هیچ خبری نیست گفتگوهایی با لبخند و کش‌دادن صحبت‌ها... قرار هم نیست همدیگر رو ببینم ... شاید دیگه هیچوقت نبینیم ... تا دفعه دیگه که دوباره ویندوز همسایه خراب بشه
    ولی احساس خوبی دارم ... چرا ؟؟؟؟؟؟ ... دارم دیگه ! ـ
    ـ




    جوابیه


  • سحرجان ممنون ... هدف خدمته ! دونقطه دی ... من افتخار که سرباز مقدس اسلام و ما هسته‌ای میخوایم و رای تو دهن آمریکا فرشته درآید !!!ـ


  • آوین‌جان ممنون ... خصوصاً اون جمله "عمرتون هم داره میره" خیلی امیدبخش بود !!! ـ
  • Sunday, February 3



    ببین !‌: خفه شو ! ـ


    اپیزود یک
    یه بنده خدایی برامون فیلم میاره . در دهن " وبا مهرورزه " رو میشه بست ، در دهن اینو نمیشه بست
    امروز خسته و عصبی و بدتر از همه بی‌حوصله اومدم خونه و بدتر از همه اینا ، پدرم اینا نبودن خونه این " عمو جغد بی‌شاخ " اومد ! مثل همیشه می‌خواست چندتا دی وی دی دیگه هم تو پاچمون کنه و من هم مثل همیشه رک گفتم با چرت و پرت حال نمی‌کنم خلاصه چندتا فیلمم رو انتخاب کردم حــــالا ... ـ
    مگه ول میکنه ؟؟؟ از برف و ترافیک گفت ، از اینکه صورتتون جوش زده بعد مثل همیشه دوباره پرسید چقد از خدمتم مونده ( دنبال هویج می‌گشتم بر اساس تئوریه یه هویج تو خروجی آدم فضول کردن و متاسفانه نیافتم !‌) بعد گفت مواظب باش تو پادگان مریضی نگیرین میگن گر میشن و کچلی میگیرن و وبا میگیرن و یه بابایی اونجاش سالک زده بود و ... آخرش دیدم نمیشه ! گفتم من چندین بار گفتم خدمتتون حالم بهم میخوره از حرف پادگان ولی گویا شما فراموش می‌کنید اینه که اگه اجازه بدین آقای فلانی من می‌خوام استراحت کنم ( برو گمشو سابق ! ) فکر کنم عادت داره به جرم پرحرفی بیرونش کنن ، بدون اینکه بهش بربخوره گفت بله بله عذر میخوام و رفت
    مرتیکه خر !!! ـ

    اپیزود دو
    سایرین میان خونه
    ـ چطوری ؟
    ـ خستم ! ـ
    ـ چرا ؟؟؟
    ـ امروز تا شیش پادگان داشتم کار می‌کردم
    ـ همچین میگه تا شیش !! بچه من روزی دوازده ساعت کار می‌کنم ! ـ
    ـ ( اینجوریه ؟؟؟ )‌همچین میگی کار ! مامان‌جان چهارتا فکس جواب میدی دیگه ! ـ
    و خلاصه این شد شروع بحثی که ...... ـ

    اپیزود سه
    دعوا ! ای بابا ! مادر من همین امروز باید با پدر دعوا راه بندازی ؟؟؟

    اپیزود چهار
    فردا " باید " برم پادگان ... باید ! ... اگه نه تو این مملکت نمی‌تونم کاری کنم و نمیذارن هم از این مملکت گم بشم برم

    اپیزود پنج
    هر روز ... پادگان ... صبح خواب نمونم ... تاکسی نیست ... باز چهارتا آدم نفهم ♥ ! ـ خدمت مقدس ... همراه با سربازان معتاد اضافی ... خسته و کوفته در خانه ... خواب با اسانس آه فردا پادگان !! ـ

    اپیزود شیش
    یه جک بگو بخندیم ... به چه چیزایی فکر می‌کنی !؟ ... بقیه هم رفتن خدمت ! نرفتن ؟ بعدش هم رفتن سراغ زندگی ... جان ! داره برف میاد ... فردا باز از دست بر و بچه‌ها می‌خندیم ... توی پادگان قدم میزنم و همه سربازا که دوسم دارن با لبخند برام احترام نظامی میذارن ... یه تک تک ... باز کردن در بطری وتکا ... وتکا ... وتکا ... تکا ... آ ... آ ... ـ
    ـ
    ـ



    Im so sorry !



    سرهنگ "بلندگو" می‌گوید : " ببخشیدآآآ مهندس انقدر امروز الاف شدید" ـ
    خب ! یک شنونده که اطلاعی ندارد با خود می‌گوید چه انسان خوبی
    خب حالا فکر می‌کنین معنی عبارت فوق چیه ؟
    الف) چه حالی میده آدم از یه مهندس کار مفت بگیره ؟
    ب)‌فقط دلم می‌خواست می‌رفتی *ونتو پاره می‌کردم ؟
    ج) موندی که موندی ! گه میخوردی نمیموندی ، به همین تشکر قانع باش ؟
    د) اینکه من به زور شما را شش ساعت بیش از وقت قانونی درمحل خدمت نگه داشتم با یک ببخشید حلال شد ؟
    و) می‌خوام ببینم *خم می‌کنی حرف بزنی ؟
    ن) همه موارد با این تبصره که این بار اول نیست و آخریش هم نیست

    پاسخ ـ همه موارد صحیح است
    با این تبصره که امید است خودش و خاندانش بوسیله عضو شریفی از یک موجود شریفتر و باهوش و باربر مورد دخول و خروج واقع گردند





    جوابیه

    زیباجان لطف داری ... منم زیاد حوصله تعارف بازی ندارم ... لطف داری ! ـ

    ـ

    Saturday, February 2



    Irancell.ir/Farsi



    یک پیام کوتاه ... پیامک ... هرکوفتی هست !!! ...از ایرانسل [هوی] زودتر مدارک و سایر چیزا رو به این شمارهه فکس کن همینه که هست
    ازترس این پیامهای قلابی ، با مرکز مشترکین تماس گرفتم ... چند دقیقه پیغام اعصاب خوردکن تا بلاخره گفت صفر رو بزنین به اپراتور وصل بشین ( ای به درک واصل شین !‌) توی سایتشم ادعا کرده همیشه در دسترسی آسان و سریع !!!ـ
    بلاخره یه اورانگوتان جواب داد با بدخلقی هرچه تمامتر مشخات ما رو عین بابای عروسا گرفت و کم مونده بود تست اعتیاد !!! ـ
    تا اومد بگه چی به چیه قطع شد ! ـ
    دوباره تماس گرفتم ... دوباره تمام پیامهای احمقانه و اینبار مدت زمان واصل شدن به اپراتور بجای 3 دقیقه چهار دقیقه !! ـ
    ایندفعه سریع اصل مطلب رو پرسیدم و مشخصات رو فکس کردم ... خب ! دستگاه فکس نوشت رسید ... از کجا بفهمم اونا درست ثبت کردن یا نه ؟؟؟
    دوباره تماس ... پیامهای احمقانه ... زمان انتظار 3 دقیقه ... 3 دقیقه بعد اعلام کرد نظرش عوض شده ! چهار دقیقه !!! ـ
    اینبار اول از همه چی شماره ثابتشون رو گرفتم ... گفت هنوز نرسیده زمان می‌بره که قطع شد ... شاید هم قطع کرد !! ـ
    زنگ زدم به شماره ثابته !‌...... چشمتون روز بد نبینه ...... به پیغامهای احمقانه یکی دیگه هم اضافه شده بود : " ‌جهت انتخاب زبان فارسی ، عدد یک ... " ... شرخر نمی‌شناسین بدم همشونو ناقص کنن ؟؟؟ ( و دوباره انتظار با اعصاب اضافه ) جهت اینکه " اگر یه غلطی کردین و می‌خواین سیم‌کارت جدید ... " ـ
    خلاصه وصل شدیم ! دوباره همه مشخصات ما رو گرفتن ... ایندفعه عین مادر عروس ! و گفتن سه روز تا یک هفته !‌... توجه بفرمایین : سه روز تا یک هفته ( شایدم بیشتر ! ) و پرسیدیم آنگاه ما را چگونه آگهی بود ز دانستن این نکته که آیا بعد از دو سال که ما این سیم‌کارت داشتی و تازه شما به یاد آوردید مشخصات صاحب ندانید ، اکنون آخرش ثبت شد این مشخصات صاب مرده یا نه ؟؟؟ فرمودن باید تماس بگیرید بپرسید و خلق بسی متحیر گشتی از این همه خدمات سریع و پیشرفته و برخی خود را آتش زدندی و در چاه افکندی و آنتنش دراز باد !!! ـ


  • نتیجه‌گیری‌منطقی : در هر تماس با ایرانسل بابت یک دقیقه اول باید هزینه متحمل شوید پــــــــس : نتیجه می‌گیریم این قطع شدنها و چندین‌بار تماس بابت یک جواب یک خطی ، کلاهبرداری و دکان می‌باشد


  • نتیجه‌گیری‌غیرمنطقی : ایرانسل خیلی مشتری مدار است و بین یک عالمه انتخاب ما به ناچار ایرانسل نگرفتیم که و ما خانم معلم را خیلی دوست می‌داریم ! ـ

    ـ
  • Friday, February 1







    هفته پیش محل کلاسها تغیر کرده بود به یک جای بد ! زنگ زدم آموزشگاه گله شکایت کنم ... دروغ نگم می‌خواستم یکم سرشون دادوقال کنم چون جای کلاسها که عوض نمیشد ولی اقلاً بابت کلاهی که سرم رفته بود کمی دلم خنک میشد
    آقا زنگ زدیم و با گله و دادوهوار من و اون خانومه شروع شد ... وقتی به محل کلاس رسیدم دیدم بیست دقیقه است که دارم با خانوم حرف میزنم و کلی من چرت و پرت میگم و اونم خندش بند نیومده باز من یه چییز دیگه میگفتم و خلاصه کلی باهم دوست شدیم و این هفته هم بهم زنگیدن با موبایل خودشون و کلی گپ زدیم و خدا آخر عاقبتمونو بخیر کنه ! ـ
    حالا صحبتمون تموم شده مادرعزیزترازجان گیر دادن که " چه عجب ؟ ... روز جمعه دوستات زنگ نمیزدن !؟ " ... تحقیقات جهت کشف هویت قاتل شروع شد و هرلحظه هم بیشتر کنجکاو میشدن تا آخرش سرراست گفتم قضیه چی بود و تو دلم گفتم راحت شدم !!! دیدیم نه ! حالا می‌خوان بدونن چه شکلیه کجاییه ... ای بابا من چمیدونم !‌"‌آره جون خودت ! پس چجوری شمارت رو داره ! "‌" عجبا ! خب من اونجا پرونده دارم ... عکس و شمارم و ... " ... باور نمی‌کرد
    پرسیدم حالا اصن اینارو بذار کنار ! فرض کن میشناسمش ، دیدمش ، با هم بیرون رفتیم بعد شمارم رو دادم ! فرمودن که " نه! میدونم باهم بیرون نرفتین ! تو کی بیرون میری آخه ؟؟؟‌" ـ
    پرسیدم " من هنوز تفهیم اتهام نشدم !!! مامان‌جان ، پس از اون موقع تاحالاصحبت راجع به چی بود ؟؟؟ آهان ! آره باز هم برف میاد !!! " ـ
    من که آخر نفهمیدم سوال مادرعزیزتر از جان چه بود ! هردومون خندمون گرفته بود
    ...
    صداش که ناز بود ... ـ

    ـ






    غمزده شدم
    اصلاً دیدن دعوا یا جروبحث کسلم میکنه ... حالم بد میشه ... حتی اگه جروبحث خودم نباشه یا اصلاً نشناسمشون
    یعنی میشه ؟؟؟‌... چندسال دیگه جایی داشته باشم ( بجز قبرستون ) که بعد از کار برم نوشیدنی بخورم و آهنگ بذارم ... شاید هم یه سگ با مرامتر از آدمیزاد داشته باشم که همش کنارم باشه
    زن هم نگرفته باشم!!! ـ
    تخمین زدنش سخته ... خصوصاً که عامل شانس من مثل تابع احتمالات یک تاس عمل میکنه
    دوباره مجسمه بسازم
    خیلی وقته تنها نشدم ... دلم برای گریه‌هام تنگ شده ... او که هرگز ندیدمش
    جایی که اگه به سرم زد نصف شب برم بیرون راه برم نگران نباشم موقع تردد من از در کسی بیدار میشه ... یا فردا میپرسن " کجا رفتی ؟ وا !‌ مگه خل شدی ؟؟؟ " ـ
    جایی که هرچندتا میخوام لامپ روشن کنم ... اصلاً یه شب مثل اون شب یلدای دانشجویی که تنها بودم فقط با شمع خونه رو روشن کنم ... هر گوشه و هر بلندی ، یک شمع ... اون سمفونیه
    ای لعنت به این ذهن کثیف !‌... آره دروغ نگم یک مهمون هم دارم ... همیشه باید به این موضوع فکر کرد ؟؟؟ ‌اینجا هم میگم این نیاز آدم نیست ( لا اقل در این سطح که ذهن مشغولشه !!) ! باور غلطیه که اجتماع تلقین میکنه
    ولی الان هم میتونم یک کارایی بکنمآآآ ! چرا نمی‌کنم نمیدونم ... شاید چون هیچوقت نمیذاشتن بشه و الان هم میترسم نذارن


    ـ






    من باز هم تاکید می‌کنم : آقاجان !‌عزیزمن ! یک سری مسائل آدمیزاد ... هر آدمیزاد !... به خودش مربوطه ... فقط خودش !... منجمله ـ اوقات بیکاریش می‌خواد بخوابه یا بشینه پشت کامپیوتر ـ اینکه دوست داره پارتنرش لاغر باشه یا گوشتی ـ اینکه چه غذایی دوست داره ـ چه لباسی دوست داره

    اینکه می‌خواد چندتا لامپ از لوستر احمقانه اتاقش روشن باشه !!!!!!!! ـ

    عجب گیری کردیمآآآ ! در اقتصاد این مملکت *خمی نمیشه هم رفت پادگان هم درس خوند و هم " کار " کرد و اگه بشه هم فرقی نمیکنه چون با اون حقوق نمیشه رفت یک خونه اجاره کرد و سایر هزینه‌های زندگی رو داد و درنتیجه تا پایان سربازی باید این مسخره بازیها رو تحمل کرد ! ـ


  • نتیجه‌گیری منطقی : نور اتاق کمه ؟؟؟ ............ به جهنننننننننننم !!!!!!!! ـ

    ـ




  • √جوابیه


  • آوین‌جان دروغ نگم نمیدونم فرمولش چیه
    من این مراحل رو طی می‌کنم
    الف ـ تصمیم می‌گیرم
    ب - میرم یکجای کم سروصدا و ترجیحاً بی‌رفت و آمد
    ج ـ چیزایی که می‌خوام رو می‌بینم
    ولی با توجه به اختلاف سن من و تو میشه گفت به سن ربطی نداره


  • راننده‌تاکسی‌جان میدونم فیـ.لـ.ترم فقط نمیدونم چرا ؟؟؟