Monday, January 28



یک دنیا ورای دنیای پشت مونیتور

دفعه قبل از یک رویا نوشتم ... برای خودم چیز عجیب قریبی نیست
ولی برای بقیه چرا ! ... اینم مثل موضوع خوابیدن که به کسی ربطی نداره ولی همه ربطش میدن شده ... همه می‌خوان رویاهات باید اینطوری باشه
نمیدونم رویاهای بقیه چطوریه مگه ؟؟؟
من یک دنیای پارالل توی ذهنم دارم . همزمان با زندگی دنیای درس و کار و سربازی اونم پیش میره با کمی دید ایده‌آلیسم
شاید بد نباشه تاریخچه پیدایشش رو بدونی
زمانی فامیل و دوستان من به گونه‌ای بودن که وراجی بی‌ادبی که محسوب میشد هیچ ،‌ مورد کم توجهی دیگران هم واقع بود ... الان کم‌حرفی دال بر نادانی و کمبود دانسته‌هاست
یک بار زمانی که اول دبیرستان بودم یکی از آقایان فامیل رو به پدر من گفت :" مهرک من ویولن میزنه و خلاصه یک هنری داره ! تو نمب‌خوای به بچت یاد بدی هنری یاد بگیره که اقلاً توی یک جمع مثل اینجا بتونه ارائه بده ؟؟؟"
همونطور که پدرم سر تکون میداد و می‌گفت واللا ما خیلی بهش میگیم و غیره من آروم رفتم تو اتاقم و یکی از طراحی‌هامو آوردم ... همه حاج و واج موندن ... کسی خبر نداشت ... من ؟ طراحی ؟؟؟ اونم در این سطح !؟
فقط مادرم میدونست ... خودش مشوقم بود . لبخند اون روزش رو هرگز یادم نمیره
پدربزرگم بلند شد پیشونیم رو بوسید و رو به اون آقا گفت "این نقاشی مال خودمه !" ... فرداش برد قابسازی و هنوز هم توی دفتر کارش به دیواره
اون آقاهه برای اینکه کم نیاره با خنده پرسید "دیگه چیکارا بلدی که ما نمیدونیم!؟" ـ
گفتم من سردرد رو با انرژی درمانی خوب می‌کنم ... مادربزرگم تایید کرد ... بخاطر اون یاد گرفته بودم
بعد لونه پرنده‌ای که توی حیاط بود نشون دادم گفتم اونم من ساختم ... البته با کمک دائی ناتنیم ساخته بودمش ولی طراحیش که تنها انجام داده بودم ساده نبود و دائیم ابزار و مکانش رو برام مهیا کرده بود که اون زمان خودم نمیتونستم
پدربزرگم اونجا درس بزرگی بهم داد : "هنر بچم اینه که ... !" ... بماند
ولی هنر دیگه‌ای هم دارم ... توی همه رویاهام هست ... بخاطر خودم مخاطره نکردم ولی بخاطر بچه کوچولوها بارها ... هر کی هر چی میگه بگه ! این هنره
نمونش دعوایی بود که با نامادریم بخاطر خواهر ناتنیم داشتم و کار به جایی رسید که برای همیشه از اون خونه رفتم ... ریشه‌ای که بعد از نموش به جایی رسید که پدر از نامادری بدترم رو با باغهایی که شاید به من ارث میرسید گذاشتم و رفتم
باری ... دنیای پارالل من جایی برای انجام خیلی چیزاییه که زمینه انجامش ، توی دنیایی که من بهش میگم دنیای "پشت مونیتور" ، وجود نداره
توی دنیای امروز ما خیلی ارزش‌ها افت شده ... شاید چون دیگه به یاد نمی‌مونن ... مثل شرافتمند زندگی کردن ــ دروغ نگفتن ، سر قول موندن ، تا قبل ازدواج " سفر سانفرانسیسکو نرفتن" ! ... حجب و حیا و چشچرونی نکردن ــ زوم نکردن رو کون زن مردم ... مثل دوست داشتن طبیعت ... بفهمن اینطوری ، مسخرت هم میکنن ! به یارو بگو واسه چی شاخ و برگهای اینارو اینطوری قطع میکنی ؟؟؟ بهت میگم
ادعا زیاده‌ها !!!! ... ولی روزمره‌هایی که من می‌بینم خلاف ادعاها رو ثابت میکنه
به ادعا باشه همه بسیجیهای ما می‌خوان با "کافر" بجنگن "شهید" بشن ، میگیم پول ندارن خودشون بخرن یه بلیط بخرن براشون ببینم کدومشون میره ! به ادعا باشه همه ایرانی‌ها رفقای با مرامی هستن ! یه نگاه به گوشیم میگه هر دو سه بار که من سراغی ازشون گرفتم خیلی مرام به خرج داده باشن یک دفه یادی از من شده ! ( بماند که ... ) پدر و مادرها و بچه‌ها ، ورزشکارا و از همه بدتر مذهبیون !! ... همه ! ـ ...ادعاها هم یکی از یکی بیشتر ، حفره انتهایی آن موجود شریف ( خر!‌) را ریسایز میکنه ! ـ
من خوشم نمیاد ... میرم یه دنیای دیگه که اینطور نیست ... آدرس رو هم به کسی نمیدم
جایی که همه خودشون آدم شدن و کسی بهشون روزمره آدم شدن را از رسانه همگانی دیکته نمیکنه بگه شماها خرین و فقط "ماها" میفهمیم ! ـ




  • فانی‌جان لینک آهنگی که گوش می‌کردم و اون رویا توی ذهنم پرداخته میشد اینجاست
    Oblivion main title theme
    پایین و سمت راست صفحه‌ای که باز میشه روی
    free
    کلیک کن و در قسمت جدید ، کلمه‌ای که نشون میده وارد کن ( آه! این روش لعنتی همه‌جا مد شده ! ) و دکمه دانلود رو بزن ... سمفونی کوتاه و زیباییست که اگه از من میشنوی ارزش دانلود رو داره







  • راننده تاکسی عزیز اگه هر وقت که می‌خواستی ، "فقط آخرش" اتفاق می‌افتاد خسته‌کننده بود ... نبود ؟


  • نیماجان میدونم ... میزبانمون آدم جالبی نیست و اهمیت خیلی چیزا رو نمیدونه ... منجمله " او که چهره‌اش را ندیده‌ام " ـ ... فکر می‌کنم در اپیزودهای بعدی رویاهایم باید در خانه‌ی رویاییم اسطبلی هم تداعی کنم


    ـ



  • 0 Comments:

    Post a Comment

    Subscribe to Post Comments [Atom]

    << Home