Friday, January 18




Oblivion




این بازی پدر من رو درآورده ! خیلی واقعیه ...ـ
ـ ... نقش یک زندانی رو بازی میکنی که روزی پادشاه به دیدنت میاد و میگه تو رو در خوابش دیده که باعث تغیر سرنوشت سرزمینش می‌شوی و گردنبندش را به تو میدهد تا به یک راهبه در دوردست برسانی
تمام پسران پادشاه به قتل رسیده‌اند تا پادشاهی او پایان یابد و لی او پسری داشته که کسی جز پادشاه وتنی چند از یاران وفادارش کسی از او خبر نداشته و پادشاه که کشته میشود و فرصت گفتن تمام جزئیات را به تو ندارد از تو می‌خواهد پسرش را پیدا کنی و این سرزمین را نجات دهی
نه بابا به این کشکی هم نیست بلیط رفت و برگشت بگیری پسره رو پیدا کنی !!! قضیه مال زمان تیر کمونه
بعد این وسط باید مهارتهای خودت رو بالا ببری چون هرچی جلوتر میری دشمنا قویتر و شرایط سخت‌تر میشن : تیراندازی ، شمشیربازی ، ساخت زره ، جادو ... حتی باز کردن قفل با سنجاق!!! رو یاد بگیری !ـ
پیش اساتید مختلف باید بری تا سطوح مختلف توانایی‌های که گفتم یاد بگیری مثلاً برای اینکه شنا یاد بگیری باید استادت رو در اعماق دریاچه‌ای ملاقات کنی و برای نشون دادن لیاقتت برای شاگردی او باید ســـــــــــــــــه ساعت ! نه شوخی نمیکنم دقیقاّ سه ساعت زیر آب بمونی که خب نمیتونی بنابراین باید بری پیش یک جادوگر تا معجونی به تو بدهد که بتونی زیر آب نفس بکشی و ... ـ

این سرزمین دقیقاّ آدم رو یاد ایران میندازه ! هرکی خوش اخلاقه یعنی قراره ازت بخواد یک کاری براش انجام بدی و از هرکسی چیزی بخوای باید حتماً یک کاری براش انجام بدی ! به هرکس میتونی کمی پول بدی و اون طرفدارت بشه ! چه نقش آدم بدها رو داشته باشی و چه قهرمان یک شهر ، اگه به مردم پول بدهی در هر درگیری‌ای به نفع تو به میدان می‌آیند ... مقدار کمی پول ! ـ

مامور کشتن مردی میشوی ولی حرفهای معشوقه‌اش تو را وادار به سرپیچی از دستور می‌کند و باید با کسی که پول داده تا او را بکشی و آدمهایش بجنگی ... بجای کشتن یک مرد معتاد و مریض

برای یادگیری شیمی و ساحت معجونهای جادویی از تو خواسته می‌شود به کوهستان بروی و گیاهی کمیاب را پیدا کنی ... مساحت محیط بازی واقعاّ وسیعه و پیدا کردن ده عدد از آن گیاه در سطح تمام این مساحت ... خیلی خیلی سخته !!!!ـ

در قسمتی از بازی یک نفر بهم پیشنهاد کرد که بخاطر نیکی‌ای که در حقش کردم به من قدرت خون‌آشام را بدهد و من قبول کردم ولی فردایش فهمیدم در دردسر بدی افتادم ... خیلی از مردم حاضر نیستن به من چیزی بفروشند و بدتر از همه ... آفتاب ... من نه تنها قدرتهای یک خون آشام را دارم ، بلکه مانند آنها باید از اشعه آفتاب فرار کنم ... ـ

و الان شنیدم که در دانشگاه شهر امپریال دانشگاهی هست که تحقیقاتی برای علاج این مساله انجام شده و باید از آنها کمک بخواهم اما چون یکبار اسرار جادوی نامرئی شدن را بدون اجازه از آنجا برداشته و خوانده بودم ( و استفاده می‌کنم‌!) آنها به من اجازه نمیدهند وارد آنجا شوم تا زمانی که اقلام عجیب و غریبی که خواسته‌اند برایشان ببرم ... ـ

این بازی هنوز ادامه دارد ... ـ







√ جوابیه


  • سپیده‌جان یک فیلم نه چندان جدید دیگه هم هست که اگر ندیدی حتماّ باید ببینی
    Legend of 1900
    درضمن نمیدونم چرا هرکی
    I am legend
    رو میبینه خوشش نمیاد؟ خیلی قوی ساخته شده ... فقط نیم ساعت اولش خیلی کند پیش میره ... ـ



  • راننده تاکسی عزیز ملالی نیست جز خدمت



  • سحرجان از سیستم کامنتش شاکی بودم که عوضش کردم ولی میگن " برای فرار از دود وارد آتیش نشو !!!" حالا بیام جایی وبلاگ بزنم که مخابرات سانسورم نکنه خودش سانسور کنه ؟؟؟


  • آوین جان ... دیدی گفتم مازوخیسم مزمن داری !!! دوست داری سختی بکشی که احساس خوشبختی کنی ؟؟؟ سعی کن از الان که جوونی عادت کنی دیگران بهت دیکته نکنن کی و در چه شرایطی از زندگیت لذت خواهی برد . استاندارد زندگی تو دست کسی نیست جز تو . همونطور که اینکه از مزه شیرین یا تلخ خوشت میاد یا ترش رو خودت باید تشخیص بدی
    ـ
  • 0 Comments:

    Post a Comment

    Subscribe to Post Comments [Atom]

    << Home