تمرین بد اخلاقی
یادتونه گفتم میخوام با سربازها خوب و مهربون باشم !؟... غلط کردم !ـ من بعد سرباز ، عمله ، سوپور ، دربون ، ... فرقی نمیکنه ! آدم بیسواد یعنی آدم مزخرف ! آدمی که ارزش نداره ... بعد اینهمه لطفی که به سرباز اتاقم " سرباز ایشت" کردم امروز حرفهای درشتی بهم زد ! چون گفتم خسته شدم از بس هی گندهای تورو درست کردم ! بعد اون حرفاش نتیجه واضح بود : کاری کردم که با گریه اومد عذرخواهی کرد !!من آدم مهربونی هستم اما ... ـ یک نکته راجع به آدمهای مهربون و باگذشت هست : نباید عصبانیشون کنی ... به همون نسبت که میتونن آروم و دوست داشتنی باشن ، به همون نسبت هم وقتی عصبانیشون کنی ترسناکن ... جذبه من جوریه که وقتی عصبانی شدم نه سرهنگ "بلندگو" و نه سرهنگ "لپ لپ" حتی صدام نکردن بپرسن چی شده !!! ـ رنگ "ایشت" پریده بود . شاید چون هیچوقت فکر نمیکرد من یک روی دیگه هم دارم و جدیداً به این نتیجه رسیده بودم که بنظر میاد فکر میکنه بهش سخت نمیگیرم چون ... چمیدونم ... نمیتونم یا میترسم یا اینکاره نیستم ... دو روزی بود که هیچ کاری نمیکرد و هرکاری بهش میگفتم میگفت الان میام و میرفت و بعدش نمیومد و میشست تو آبدارخونه چایی میخورد باز دوباره تئوری من به نتیجه رسید که محبت بیحساب به آدم بیسواد باعث میشه فکر کنه خبریه !!!! ـ چرا مردم اینتورین ؟؟؟ در صورتی که وقتی میشینن باهات درددل میکنن مینالن که همه باهاشون بد هستن !
سرباز قبلیم هم به همین صورت بود تازه اون بددهن هم بود و با چند ترفند ساده کاری کردم از اون اداره تبعید شد به یک یگان دیگه و الان هروقت منو میبینه بهم احترام میذاره و مودب و با لبخند با من حرف میزنه چون حالا با همکارای جدیدش قدر منو میدونه ... ای کاش از اول میدونست و روشو زیاد نمیکرد ... به قول خودش الان داره سعی میکنه مثل من مسئولیتپذیر باشه و مودب
تمام روز اهصابم خورد بود ... دست چپم رو نمیتونستم بیحرکت نگه دارم ... چارهای نبود ؛ در مدیریت میگن " اگه کسی میتونه کاری رو که در شرح وظایف هست انجام بده ولی همکاری نمیکنه باید از تشویق و تنبیه استفاده کرد " ... من زیادی بهش کمک کردم ... نوبت تنبیه بود ... ولی دلم بحالش میسوزه ... با اینکه میدونم چه موجود سخیفیه ! نیاز به تجربه جدید در این زمینه ندارم ... به قدر کافی بهم ثابت شد که باید منشم رو با اینطور آدما عوض کنم
ولی بد بودن هم مثل خوب بودنه ... فقط بلد بودن کافی نیست ... تمرین و تجربه میخواد ... مثل اولین بار که دست یک پسر به بدن برهنه یک دختر میخوره ... نمیدونه بد بود یا خوب بود یا کار خوبی کرده یا کار بد !؟ اصن لزومی داشت اینکارو بکنه یا نه و کلی خودش رو مورد قضاوت قرار میده
لعنت ! ... خیلی وقت بود اینطوری خشن نشده بودم ... سر کسی داد نکشیده بودم ... این پسره احمق باعث شد اعصابم امروز بهم بریزه ... میتونم کاری کنم که هر روز وقتی میره خونه خون گریه کنه ولی فکر میکنم باید منتظر رفتارهای بعدیش باشم و برای امروز به قدر کافی تنبیه شده ... ولی دیگه هرکاری کنم ازش خوشم نمیاد ! دلخور کردن من آسون نبود ، هیچکی باورش نمیشد جوری نگام میکردن انگار زامبی دیدن
ولی دلم براش سوخت
توصیه می کنم این مطلب باحال را راجع به عاشورا بخوانید
|
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home