مریض شدم ... حداقل اینطور فکر می کنم ! ... یک چیزی تو مایه های مازوخیسم و اینا ......!ا
اپیزود 1 مثلا می دونم اگه برای مادرم تعریف کنم که با چه جذبه ای دویست و خورده ای سرباز رو یک نفری به خط کردم ( تا از مافوقهایی که برای بازدید میان ، داد و بیداد نشنوم !!! ) مادرم زودی وکیل مدافع سربازها میشه که "اینقدر اذیتشون نکن ... حالا فوقش یه سرهنگی میاد سرت یه داد میکشه!" یا میگه "چقدر تو بدجنسی" و خلاصه ایناهآ ولی باز هم میام خونه با ذوق براش تعریف می کنم !!!ـ
اپیزود 2 می دونم اون گزارش مفصل رو که چشمام در میاد تا بنویسم هیچکس کامل نمی خونه و هیچ تاثیری در کار من نداره و فقط باعث میشه از بقیه کارهام عقب بیفتم باز هم همش رو می نویسم ... مو به مو !ـ
اپیزود 3 می دونم هیچکدوم از راهنمایی های من در مغز تک سلولی اش نمیرود ولی باز هم نصیحتش می کنم و او باز هم از همون سوراخ گزیده می شود
ــ نتیجه گیری اخلاقی : بعضی ها با رفتارشان به تو می گویند که کمتر بهشان اهمیت بده ... خب همین کار رو انجام بدین !ا
ــ نتیجه گیری غیر اخلاقی : من باید یاد بگیرم که کمتر برای اطرافیانم وقت بذارم ! ... آره خب غیر اخلاقیه ولی نتیجه ای هست که بدست میاد ... ـ
|