Wednesday, May 9

crazy ?... really ???!






شاید اگر برام مهم نبود ... هست ؟؟؟ ... نکنه مثل قضیه بابا شده ؟... نمی دونم ... تا چند وقت پیش فکر می کردم دارم مثل آدم آهنی بی روح می شم الان فکر می کنم حساس شدم ... خیلی وقته با خودم تنها نبودم ... خودم و خدام ... خیلی کمکم می کرد ... گیج ... من هدف ، دارم ولی این وسط اراده و خواست من هیچکاره ... سربازی انتخاب نبود اجبار بود ... کار نیست و این ارتباطی با خواست من نداره ... و این وسط فقط نیش و کنایه های مادر خودم کم بود که اون هم خسته نباشی ... ناپدریم بیشتر از مادرم هوام رو داره ، میگه ... موقع رازو نیاز با خدا خوابم برد !!! ... یعنی اگه آدم بود الان پا فنگم کرده بود مرز جهنم ! ... نمیشد یه حوری ای چیزی میفرستادی روانپزشکم می شد ؟؟؟!... صد سال که پونزده هزار تومن بدم یه سیبیل بشینه حرفامو گوش بده ... ولم کنین ... افکار بی انتها ... نمیشه خاموشش کرد ؟ ... برای چند ساعت ... علیپور هم عین تبلیغ شامپو همش میاد تو اتاق جلو چشممون ... گمشو برو بیرون می خوایم دو دقیقه تو خودمون باشیم ... اینترنت هم اعتیاد میاره ... تو وبلاگم ننویسم حالم بد میشه ... همین رو هم توش پاکنویش می کنم ... نقاشی حس می خواد ... تابلوی نصف کاره ... همین کچل دماغو مونده بود که اومد ... اگه مگس بود خوب بود ... با تخت شاسی تو سرش ... مثل کارامل پخش میشد !! ... پلیخچ !!! ... والا ! ... ویز ویز که میکنه ...قائم پناه ، بای بای ... همه می خندیدن ... من اگه قرار بشه بای بای ؟... یعنی خداییش مامان هیچ کس و هیچ چیز نمی تونست اینجوری افسردم کنه ... دوره دیدی ؟!! ... یعنی الانه که محمدرضا جفت پا بره تو صورت مسلم ... ـ

1 Comments:

Blogger Unknown said...

mesenke sarbazi kheeeeyli sakht migzare ??!!
baradare manam avala badjuri tu khodesh bud , Afsorde shode bud :(

10:16  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home