Tuesday, May 22







تمام راه لبحند رو لبم بود ... نمی تونستم جلوی خوشحالیم رو بگیرم ... خیلی کم پیش میاد زورآزمایی کنم ... می خواست موقع دست دادن دستم رو له کنه اما یکدفعه ... تصمیم گرفتم انگشتام رو بهم فشار بدم ... انقدر محکم که ... تو همین فکرها بودم که از شدت درد آنچنان خودش رو عقب کشید که محکم خورد به دیوار ... گرومب صدا داد ... احساس غرور ندارم... احساس قلدری هم باعث خوشحالیم نمیشه ... چیزی که خوشحالم میکنه از اینجور چیزا نیست ... مساله اینه که ... " با خودم حال کردم !!! "ـ چراشو نمیدونم ... همینطور نمیدونم چرا اینجا نوشتم ؟؟؟

نتیجه گیری منطقی : من خیلی آدم متواضعی هستم !!!ـ

نتیجه گیری غیر منطقی : گفتن بریم نماز جمعه ، اگه کنسل شد میام !!!!!!!!!!!!!!!!!ا


1 Comments:

Blogger Unknown said...

Salam chetori?
baba ghavi! motevaze!

age cancel shod manam hastam;) !

01:25  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home