Monday, February 18




علی سنتوری


!
جای شما بودم این پست را نمی‌خواندم


ندانم بهر چه یادم آورد
داستان بچه و گرگ زن را


چهار سال بیش نداشت آن طفل معصوم
که دید کابوس اژدها و مادرش را

به تعبیرش نبود نیاز صبر زیادی
به سالی پدر داد طلاق مادرش را

به سالی چند ، پدر بدسرشتش
به سر آورد بر او نامادری را

پدر پولدار و زن سکه پرست بود
چه کس در فکر بود آن تک پسر را

پدر یادت میاید آن شوم مجلس
شب عروسیت با آن دیوسرشت را ؟

هرگز نفهمیدی در آن شب
نبود عکسی ز تو تنها پسر را

به یاد آری روزی که گفتم
برو بنگر عروسی عکسها را

یادش بخیر لبخندم در آن روز
به صد فحش بدتر بود پدر را

متعجب ، خجل ،عکسها زیر و رو کرد
که شاید او برد آن دعوا را

سه بار فیلم عروسی را نگه کرد
نیافت آن خردسال گوشه جگر را

به لبخندی به او گفتم ساملیکم !!!
که تنها شب نبود این اشتباه را

زسالی که رفت مادر ز خانه
همین بوده من و تو کار را

به یاد آری پدر روزی که آن دیو
به تنبیه زد به دستم سیم داغ را

خواهی بدانی چه بود جوابم ؟؟؟
چه می‌خواستی باشد از آن بی‌مرام را

بیست و پنج سال جوانی‌ام هدر رفت
به جنگ با نامادری و سگ پدر را

به یاد آری پدر سال تباهی
یک ماه مانده به کنکور هنر را

به هزار ترفند و زد و بند
نگذاشتی شوم قبول شهر خودم را

هزاران بارت التماس کردم
گزاری آزمایم بخت خود بار دگر را

فرستادی مرا با طعم تبعید
هزاران نقشه به سر آن افریته زن را

به یاد آری عموجان نزدت آمد
پس از آنکه دید زندگی‌ام را

به یاد داری چنان دلش برام سوخت
که مرا برد پیش خیر زنی را

سرایداری خانه‌اش قبول کردم
مرا که بود پدر چهار باغ را

حتی روزی که ترک تو کردم
نپرسیدی چه شد من پسر را

اما چه خوب گفت آن فرزانه
نباشد صدایی چوب خدا را

این نکته از آنجا یافتم
که دیدم عصا به دست آن زنت را

نگاهت به یخ و برف در فصل سرما
به یغما برده محصول باغ را

در این خلوت به خود گویم همی بارالها
مکن نصیب بچه‌ای نامادری را

////////////////////////


پ.ن
ـ1ـ دیدن علی سنتوری خیلی حسهای بدی بهم القا کرد ... بدترینها... فیلم زیبایی که نباید دید !!! ... فردا پول را به حساب گفته شده خواهم ریخت
ـ2ـ همه ساکنان این دنیا و اون دنیا ... باشه بعداً ... ! ـ


ـ

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home