Monday, July 31

چگونه يک ديوانه نمونه باشيم : راه رفتن روي اعصاب


آنچه مي خوانيد نتايج چندين و چند سال تلاش من و ر.م. ( م = مونگل!! ) براي پاسخگويي به سوالات عجيب و غريب يک مرد آتني است. ما با الگوبرداري از اين شخص توانستيم به نتايج ارزنده ای در رابطه با روشهاي راه رفتن روی اعصاب برسيم. از آنجا که اين روش ها ابتدا روی خود ما دو نفر در شرايط مختلف آزمايش شده و جواب پس داده مي توانم تضمين کنم که در هر شرايطي جواب مي دهند: ـ
روش اول : سوال هاي آرامش بخش
ـ فرض کنيد مي خواهيد همين الان مغز يک نفر را پيچانده و خارج از سرويس کنيد : هيچ اهميتي ندارد که در حال خوردن غذا اين کار را انجام دهيد يا وقتي قرباني در حال تعريف يک خاطره است ( البته احساسي باشد بهتر است هه هه !! ) و يا در حال انجام هيچ کاری نباشد ...کافيست يکي از اين سوالها را انتخاب و هر چند دقيقه بدون مقدمه از قرباني بپرسيد : "فلاني ، تو شام عروسي رو ديدی ؟؟! " - " چي شد که تو به آتن حمله کردی؟!" – "فلاني ، امشب تو کجا مي خوابي ؟!" ـ "ميگم... ماها چرا اينجا هستيم؟!!" ـ " جديدا چه محصول جديدي به بازار اومده؟!!" ( دقت شود که تا جای ممکن سوالات را با جديت و در حالي که به در و ديوار نگاه ميکنيد بپرسيد ... سطل آشغال هم موردی نداره و هر سوالي ازتون پرسيد يک نه گفته و سوال را تکرار کنيد...اما گاز نه... سوال ! نه... گازگرفتن نه !!)ا
روش دوم : ايجاد صميميت
ـ بطور نا محسوس کف پايتان را ( برهنه يا با جوراب کثيف ) کم کم به بدن قرباني بچسبانيد. هر چه نا حيه مورد هدف به دهن نزديکتر باشد بهتراست . اصلا هم به روی خودتان نياوريد. اگر قرباني متذکر اين مساله شد به کف پايتان نگاه کرده بگوييد "خب!.. چي!؟؟"... اگه روشو کرد اونور پايتان را دوباره همانجا قرار دهيد!
ـ روش سوم : حبيبي يا نورالعيني
ـ مثل سايه همراه قرباني باشيد حتي ميتوانيد پشت در دستشويي در انتظارش بايستيد. نکته اين روش در اين است که يا دائم پشت سر قرباني باشيد يا به نوعي هرجا ميخواهد برود مجبور باشد شما را دور بزند.

تا کنون برای اين روش ها راه مقابله پيدا نشده ولي اگر يک آتني اين روش ها را عليه شما بکار برد برای خنثي سازی کف دست راست را روی سرگذاشته و با کف دست چپ شکمتان را ماليده و به او لبخند بزنيد حله  ! ا



سوال يک ديوانه عاقل ؟

تلگراف پيشرفت کرد و شد تلفن ، تلفن شد موبايل ، موبايل شد سل فون... کسي نيست يه فکري به حال " رنده" کنه ؟؟ آدم تا يادش مي افته گريش ميگيره !!( پس ببين !... نگاه کن !... يا گريت ميگيره يا آدم نيستي مشکل خودته !!)ا

Tuesday, July 25

نظریات یک دیوانه عاقل قست چندم

 

ـ آدمیزاد از سنگ سفت تره از شیشه نازکتر


ـ هرچی کتاب روانشناسی هم بخونی نمیتونی رفتاری داشته باشی که مامانت بهت گیر نده!!ا

ـ نسبیت انیشتین رو خوندم اینطوری دستگیرم شد که میگه روی یه صخره داغ یک دقیقه بشین مثل یک ساعته حالا روی همون صخره که داغتر هم شده یک ساعت با یک دختر خوشگل بشینی انگار یک دقیقه بوده!!ا

ـ مغز قسمتی از بدن است که از صبح که بیدار میشوم کار میکند تا زمانی که میرم سر کلاس !ا

ـ مساله این نیست که شما ببرید یا ببازی ... مساله اینه که من میبرم یا نه !؟

ـ زندگی زیباست و مرگ آرامشی ابدی... این وسط مشکل انتقال از اینیکی به اونیکه !!!ا

ـ اگر به یک گرفتار کمک کنی اون همیشه تو را به یاد خواهد داشت زمانی که دوباره گرفتار شود !!ا

ـ تقلب لغت درستی نیست ... من میگم نبوغ در حل یک مشکل!ا

ـ ( این از خودم نیست ) الکل مشکلی رو حل نمیکنه ولی وقتی فکر کنیم می بینیم اگه بجاش آب پرتغال هم بخوری مشکلی حل نمیشه ؟!ا

ـ بیشتر آدمایی که تو تلویزیون مجری میشن به این خاطر نفس میکشن که شلیک کردن به اونا جرم محسوب میشه !ا

ـ دشمناتونو ببخشید اما اسماشون یادتون باشه


Monday, July 24

سوال یک دیوانه عاقل

چرا عاقل ها اصرار میکنن که صدقه باید پول باشه!؟
امروز یک مامور کمیت امداد اومده بود دم در و اول خودش رو مامور آمار معرفی کرد بعد سراغ فطریه گرفت و در کمال بی حیایی میگفت فطریه و خمس و زکات و صدقه اینا رو بدین به ما انجام وظیفه اینا ! فهمیدم از اون معمولی هاست و نا خود آگاه یاد داستان زیر افتادم
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده : خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد.دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:
خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی...
البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند ...!!!
البته میدونم کمی بی انصافی کردم ... اگه شما صدقتون رو به این سازمانها خیریه بدین این سازمانها از هر صدی , نودش رو بر میدارن !!!
من به عنوان یک دیوانه عاقل وقتی در کشوری زندگی می کنم که بیشتر از سصت درصد مردمش "زیر خط فقر" زندگی میکنند فکر نمیکنم انقدر بی عرضه باشم که خودم نتونم فقرای محتاج اطرافم رو بشناسم و برای اون عاقل هایی هم که فکر میکنن کمک فقط پوله بگم "گول نخورین ! هر کمک غیر مالی شما هم به یه آدم گرفتار همون ارزش رو پیش خدا داره" مثلا تو روحیه داری به اونی که دپرسه اعتماد بنفس بده. تو کارخونه داری به اون کارگر محتاج کار بده... نه نه نه!! ... گاز گرفتن صدقه محسوب نمیشه! ... همین خلبازی های روزانت که باعث همون لبخندها میشه که بهت میگن دیوونه کافیه... تو سهمت رو به روز دادی



تفکرات یک دیوونه عاقل

ـ (اول از همه داشتم همین الان " فکر می کردم " که مگه یک دیوونه عاقل "می تونه فکر کنه" ؟!!)ا
ـ امروز داشتم به روز اعلام نتایج کنکور فکر می کردم ... پیغام های تبریک از چپ و راست میرسید ... تازه بعضی از فامیلا زودتر از من روزنامه رو خریده بودن ... کم چیزی نبود من مهندسی الکترونیک قبول شده بودم ( چقدر بدم میاد از این آدمای عقده ای که تو وبلاگشون پز رشته و کارشونو میدن !!) یادش بخیر ... مامان تو همون خیابون از خوشحالی جیغ زده بود ... بابام برای اینکه کسی اشکشو نبینه رفته بود تو حموم در رو بسته بود ... پسر عمم داشت لامپ میبست داشته از رو چهارپایه می افتاده ... یک دختر خانومه نازنین که من اصلا نمیشناسم و اونم منو نمیشناسه منکرات اینا ... اینا ... و پسر عموی بزرگترم زنگ زده بود با خوشحالی این پیغام رو به من بده و زن عموم که اصلا لهزه نذاره با بغض گوشی رو برام آورده بود ( در حالی که هنوز داشتم از خواب بیدار میشدم و و تو فکر بودم زود پسر عموم رو بیدار کنم بریم خیایان ولی عصر تبریز دلم بازتر بشه ) : آهان... الکترونیک... ممنون... آره فهمیدم قبول شدم دیگه... دستت درد نکنه... خواب بودم... آره حالا کجا قبول شدم؟؟؟... م م م م م کجا ؟؟... کجا هست ؟!! ... !!!ا
توی فامیل و آشنا همه میگفتن خوش بحالتون ـ یک رشته آینده دار ـ کار ـ پول ( ـ کلاس ـ تور ـ ...) ... یادش بخیر...ـ
وقتی فکر کردن تموم شد یادم افتاد که شش ماه میشه که درسم تموم شده و یادم افتاد که کار ندارم بعد یادم افتاد که اون دوستام که سربازی هم رفتن هم "کار" ( با بیگاری فرق دارد ) ندارن و یادم افتاد که اونایی که اون حرف ها رو هم بهم زدن و الان آقای مهندس صدام میکنن هم کاری برام سراغ ندارن و یادم افتاد تا چند لحظه پیش نیشم تا بناگوش باز بود الان دارم به طناب رخت تو تراس به چشم خریداری نگاه میکنم بعد یادم افتاد من تو آشپزخونه وایسادم دارم ناهارم رو میسوزونم اما خوشبختانه هر چی فکر کردم یادم نیومد که زن داشته باشم میخواستم نفس راحتی بکشم کمی نیشم باز شد که مامانم از در اومد تو ... یا جد بزرگوار !!!ا... "کیسه ها"ی خرید چهار طبقه پایین تر منتظر دستان پر مهر من هستند ... چند لحظه به طناب رخت خیره شدم ... نگاه زیبایی داشت ... آهنگ رومنس ملایم در فضا بود ... نیشم تا بنا گوش باز شد ... چند دقیقه بعد داشتم کیسه ها رو می آوردم بالا ... پایم سر خورد ... من و کیسه ها در هوا بودیم ... پاهایم را دیدم ... اوج میگرفتند ... موسیقی رومانتیکه هم بود ... دخترای اون همسایه هم بودن منتهی برای اونا موسیقییه فیلم کمدی داشت پخش میشد ... اونی که همسن من بود به سمت من اومد ... چشماش تو چشام بود ... بعد رد شد ... اما خواهرش نه... اون از من رد شد از رو من پرید !! ( روی برگ گل نوشتم دوستت دارم اما تو مثل بز گله رو خوردی !!)ا
چه فکرای عجیب غریبی به سرم میز نه !!ا... اما جدا شش ماه بیکار منتظر کنکور فوق ... الان میارم مامان ...ـ




Sunday, July 23

دیوانه شناسی قسمت جدید

 

ـ 1 ـ می خواهید سوار اتوبوس شوید : اتوبوس خالیست و در کل ده نفر هم توی صف آقایون نیستند در همین حال نفر پشت سری شما با سرعت از شما پیشی گرفته به داخل اتوبوس میپرد و کفشش به شلوار سفید شما ساییده می شود ... او یک دیوانه است و الف ـ اگر مثل هویج نگاهش کنید و کاری نکنید و بقیه روز به لک روی لباستان نگاه کنید و ناراحت شوید شما از نظر جامعه عاقل و از نظر ما ( دیوونه های عاقل ) دیوانه معمولی هستید اما ب ـ اگه همانجا همچین بزنید پس کله یارو که جد بزگوارش را جلو چشماش ببینه و مجبورش کنید عذر خواهی کنه و دفعه آخرش بشه که جفتک بزنه و بقیه روز لبخندی پیروزمندانه داشته باشید شما یک دیوانه عاقل هستید ـ
ـ 2 ـ سوار یک سواری میشوید ماشین پر شده اما راننده داره با دوستاش گپ میزنه و شما دارید توی ماشین آب پز میشوید اگه مثل شهین خانوم شروع به انتقاد از رفتار راننده کنید و او نشنود که ... ناز بشی ! اما اگه دستت رو گذاشتی رو بوق و با چنان چهره اخمویی انقدر بوق زدی که راننده بیاد و با دیدنت صداش در نیاد حال کردیم بزن قدش از خودمونی !!!ا

ـ 3 ـ میگویید من امروز با ایشان قرار داشتم طرف میگه "ببخشید این روزها سرشون خیلی شلوغه" ... آره ! اون که خره اما این وسط اونی که سرش شلوغه و ــــــــ خورده که قرار گذاشته دیوانه معمولی است و شما این وسط به هر نوع روی نرو اونا راه بروید دیوانه عاقل هستید

ـ 4 ـ هرکس بگه پول بده خره و دروغگو , هرکی بگه من پول نمیخوام دیوانه معمولی دروغگوست است و امثال ما که میگن پول برای خرج کردن خوبه دیوونه های عاقل هستند ـ

ـ 5 ـ امروز یه گله دیوانه معمولی ریخته بودن توی ایستگاه شماره 2 ترمینال جنوب و در حالی که سوار شدنشان به اتوبوس آدم را یاد رفتن گوسفند ها توی طویله می انداخت در جواب مردم میگفتن "ما نیروهای فدایی هستیم که میخوایم بریم لبنان بجنگیم!!" ... در این مورد گوسفندها خر ـ اونی که بهشون گفته میبریمتون اونجا پیروز میشین دیوانه معمولی و اونی که هر طور شده این دیوانه ها را از مملکت بیرون میبره که اگه مردن هم به درک دیوونه عاقل هستند


Saturday, July 22

حرفهای یک دیوونه عاقل قسمت چندم

 
ـ از حرف مردم میترسیدم تا یک روز فهمیدم مردم در هرصورت یه زری میزنند !!!ا
ـ از تنهایی میترسیدم تا وقتی فهمیدم همه اونایی که میخوامشون تا تنها نباشم فقط منو میخوان که تنها نباشند
ـ از حقیقت میترسیدم تا وقتی ضعف دروغ رو دیدم
ـ از مرگ میترسیدم تا فهمیدم بدون اون خیلی ها که ازشون بدم میومد الان زنده بودن!!ا
ـ از تاریکی میترسیدم تا چشمک ستاره رو تو شب دیدم
ـ از تغیر میترسیدم تا در آمدن پروانه از پیله رو دیدم
ـ از عشق میترسیدم ... کاملا حق داشتم !!!آ


Friday, July 21

نظریات یک دیوونه عاقل : سریعترین چیز !ا

در یک تحقیق در پاسخ به این سوال که سریعترین "چیز" در جهان چیست این نتایج بدست آمد :ا
دانشجوی دانشگاه امیر کبیر : نور . چون سریعتر از نور وجود ندارد ـ
دانشجوی دانشگاه شریف : فکر – ایده . چون در آن واحد به ذهن می آید ـ
دانشجوی فلسفه : چشم بهم زدن. چون شما چشم بهم میزنید و حتی آن را مشاهده نمی کنید.
یک دیوونه معمولی : آمبولانس. چون ... [ میخندد – دستش را توی دهنش میکند... ]ا
یک دیوونه عاقل : تصاعد بی اختیار گاز معده از حفره پایینی بدن ! مثلا همین دیشب ... بعد از شام مهمان من دنبال چراغ دستشویی میگشت تا رفتم چراغ رو برایش روشن کنم این اتفاق برای او افتاد وهمونطور که میبینید قبل از اینکه چراغ "روشن" شود , فرصت "فکر" کردن داشته باشید , در" کمتر از یک چشم بهم زدن" گاز مذکور در تمام ریه و خانه همسایه ها متصاعد شده بود !!ا

دیوونه شناسی قسمت بعدی

 
در این مقا ل به بعضی رفتارهای تخصصی دیوانگان عاقل میپردایم :
نمونه اول - از سالن تئـاتر بیرون می آیید و می ایستید ساعتتان ر نگاه کنید ناگهان یک نفر شانه های شما را میگیرد , به کنار میبرد تا خودش رد شود بعد به خانه میرسید متوجه می شوید کیف پولتان از جیب چپ به راست رفته و کمر بند تان نیست. کسی که شما را کنار زد یک دیوونه عا دی و کسی که بقیه کارها را کرده یک دیوونه عا قل بوده است.

نمونه دوم – یک نفر وسط حرف دیگری میپرد : کسی که داشته حرف میزده به حرفش ادامه میدهد تا دومی خفه شود اگر دومی خفه خون نگرفت و اولی صبر کرد تا حرفهای طرفش تمام شود بعد انگار نه انگار طرف حرفی زده بقیه حرفش را ادامه داد او یک دیوونه عاقل است . اگر هم شما به حرف زدن ادامه دادید هم طرف مقابل شما ، میتوان ادعا کرد که الان یکی از آن دو دیوانه دارد این وبلاگ را میخواند

نمونه سوم – تو آزمایشگا ست داریم روش کار می کنیم...

نمونه چهارم – اگر کسی نه کار داشت ، نه خونه ، نه سربازی رفته باشه و در این شرایط ازدواج هم کند هم خودش هم طرفش هردو دیوانه های معمولی هستند . اگر کسی خونه ماشین و کار داشت و بعد از ازدواج هم آنها را از دست نداد یا اصلا ازدواج نکرد ، او دیوونه عاقل است .

نمونه پنجم – اگر پسری با دختری قرر گذاشت و دختره نیومد سر قرار بعد گفت میخاستم امتحا نت کنم : الف – اگه پسره دوباره با اون نکبت قرار بذاره در اینصورت پسره یک دیوانه خر است . ب- اگر پسره گفت اشکالی نداره من بخاطر تو هر کاری می کنم ، در صورتی که خودش هم سر قرار نرفته بوده او یک دیوونه عاقل است !

نمونه آخر- اگر شما در حین خواندن این صفحه اخم کرده و بگویید یارو دیوونه است در اینصورت دیوونه خودتی ولی اگه بگویید دمش گرم و یا کارش خیل درسته و از این حرف ها در اینصورت شما آدم فهیمی بوده با کمی تمرین میتوانید یک دیوونه عاقل شوید و اگه با خواندن این مطالب احساس کردید حرف دلتان را خوانده اید و برای نوشتن مطالب بعدی کمکم کردید چاکر هرچی دیوونه عاقل با معرفته میباشیم


توضیحات یک دیوونه عاقل

 
از اونجا که ( آره ... همونجا ... فکر کرده من کم میارم ) این وبلاگ پولی بوده و همه شما بابت دیدنش و عضویتش پول پرداختید لازم دیدم برخی توضیح ها....ها... های نسیم سحری... آآآآههااا هاهاهای های های... هان ؟؟ قرص ؟!! ...اوه معذرت ... برخی توضیح ها را بگویم :
یک – عکسهای توی صفحه وبلاگ رو توی یک آلبوم در لیست کنار صفحه میذارم که دیگه کسی قر نزنه که خیلی طول میکشه تا صفحه باز بشه !! ( نکته : چون این وبلاگ تا حالا بیننده نداشته پس اونی که قر زده کسی نبوده جز خوشتیپ ترین دیوونه عاقل دنیا... دیوونه ای که قلبی از حلبی... بیق بوق زییییییییییغ )
دو- از هرکی میدونه منم نمیدونم
سه – آهنگ هم به همون دلیل عکس گذاشته نمیشود اگه شنیدین ایراد از گیزنده خودته
چهار – همینه که هست ( نه... گاز نه... گاز گرفتن کار عاقلاست!! )ا


Sunday, July 2

چگونه یک دیوانه نمونه باشیم ؟

 درس چندم

نه! نه! نه... نه! گاز نه !ا... به عنوان اولین درس باید بدانید که یک دیوونه عاقل
هیچوقت گاز نمیگیره... اجازه بدید ... عجله نکنید به مرور همه چیز رو توضیح میدم
دوما" چیز باید بگم باید اصول دیوانگی را یاد بگیرید مثلا شوریده ها دیوانه نیستند بلکه مزاحم محسوب می شوند ما (انجمن دیوانه های عاقل داخل ایران ) به هیچ وجه باعث
ناراحی نمیشویم مگه اینکه بخواهیم روی نرو ( اعصاب ) کسی که ما یا دیگران را
ناراحت میکند راه برویم که در این صورت تا حدی که باعث خودکشی طرف شود
اشکالی ندارد
به مرور تمام این اصول را خواهیم گفت با ما نباشید... وبلاگ را چک کنید کافیه




خود دیوانگی

خود دیوانگی شاخه جدیدی از رشته دیوانگی محض است.ا
تاریخ بوجود آمدن این علم خیلی قبل از انقلاب ایران نیست برای همین به آن دیوانگی نوین نیز اتلاق می شود (حرف تو دهن من نذار ... من کی گفتم هرکی وسط یه کنفرانس مهم کف پاشو بخارونه دیوونست!!؟ ... نه!... گاز نه! آفرین یه دیوونه خوب گاز نمیگیره که!... )ا
من فکر میکنم با گفتن چند تا مثال خودتون به ریشه ها و علل بوجود اومدن این رشته پی ببرین :ا
مثال اول
( روز اول )
پسر عاقل : من میخوام بروم سر کار
مادر پسر عاقل : ( با جیغ ) کار... برای چی؟!! چیزی میخوای که نداری!!؟ آخه مادر الان تازه لیسانست رو گرفتی ( و...)ا
...
( چند روز بعد جوان مورد بررسی ما دارد از تعطیلاتش لذت میبرد مادر اخمو و ساکت )ا
مادر پسر عاقل : من نمیفهمم تو خونه نشستی پات رو میندازی رو پات هیچ فکر نمیکنی دیگه بقیه نباید کار کنن تو بشینی تو خونه
دیگه باید رو پای خودت وایسی ... دیگه بچه که نیستی... (و...) ا
پسر عاقل: ....!!!ا
...
( چند روز بعد )...ا
پسر عاقل: مامان با یکی از دوستام میخوایم یه کار رو شروع کنیم درآمدش موقعییتش همه چیزش عالیه...ا
مادر پسر عاقل: ( با لحن :ما آفتاب لب بومیم " ) من که هرچی میگم الان نیازی نیست کار کنی گوش نمیدی که... آخه برای چی میخوای کار کنی!!؟... چیزی لازم داری؟ پول میخوای؟...ا
پسر عاقل : ( با لحن دلشدگان ) خودت گفتی خوب...!!ا
مادر پسر عاقل : ( با بغض ) من که منظورم این نبود ( و...)ا
...
( روز آخر )ا
مادر پسر عاقل : ( در حالی که یک روزنامه همشهری را تو سر پسر پرت میکند ) تو صفحه استخدام یه آگهی کار هست علامت زدم دیگه ببینم بهانه ای داری !!!؟؟؟
( در اینجا پسر به دیوانگی نوین دچار شده و الان داره به پرنده های محل کارش دوچرخه سواری یاد میده !!!)ا

Saturday, July 1

دیوانه عاقل علیه تهمینه میلانی

 

من اونقدرها ضد زن نیستم... در واقع بعضی اوقا ت در بعضی موضوعات بخصوص در بعضی مواضع [ چون پسرخاله بدجنسم داره میخونه : ] مثل آشپزی ( همون ... آره ... ) من معتقدم هیچ موجودی نمیتونه جای یک خانم به قول آگهی های روزنامه همشهری "آراسته" با روابط عمومی "قوی" ( !!! ) را بگیرد ...
آره ... میدونم که شما ها هم مثل من بچه مثبت بوده و از این "چیزا" سر در نمی آورید همانطور که من "در نمیارم" !!! بنابر این مطلب زیر تقدیم میشود به همه دیوانه های عاقل مثبت دو دره باز مثبت اندیش که مثل بعضی آدمای بی جنبه ( قابل توجه پسرخالم ) از نوشته های من برداشت های بد بد نمیکنن!!ا


خاطرات یک دیوونهه عاقل قسمت چندم

 

من اون روز پی بردم که مردم فکر میکنن من خدا هستم
چطور !!؟
چون وقتی رفتم پارک مردم تا منو می دیدن می گفتن " اوه خدای من تو دوباره اومدی!!؟"ا