زنیکه با اون صدای غاز همچین با جیغ و داد با موبایلش حرف میزد انگار سر جالیزه . خب ببر او صدای صاب مردت رو پنج دقیقه راه که بیشتر نیست سر مردم رو میبری ... بجان خودم اگه کارهای بودم گوشیشو ازش میگرفتم پرت میکردم تو خیابون . بدبختی سر ایستگاه بعدی هم کنارم بود خوشبختامه تاکسی زود اومد اون که نشست راننده بوق زد یعنی جا برای منم هست و بشینم منم به زنه اشاره کردم و گفتم "تو ماشین قبلی کرمون کرد! " و بعد دست یا حق بالا بردم و به راننده و مسافرا دیگه گفتم خدا بهتون صبر بده ! " و زنه اومد جواب بده که راننده گازش رو گرفت و رفت و اینارو ولش کن چیز دیگهای میخواستم بنویسم : ـ
حساب کن میبینی یارو دانشگاه یالقوزآباد قبول میشه اونم مثلاً رشته شیپیش شناسی خانوادش براش چیکار میکنن بعد منی که لیسانس به اون توپی داشتم ( بعد سربازیم میگم) و الان ام بی ای قبول شدم تا مادرم اومده خونه با ذوق و شوق دارم خبر قبولیم در تهران رو میدم و مادرم بجای تبریک بازپرسیم میکنه که چرا به این پسره تو شرکتشون زنگ نزدم وقتی اینهمه زنگ میزنه
دلایل الف ـ چون هر روز مثال یک انسان فهیم ، بین ساعت 3 تا 5 که من خوابم زنگ میزنه !! ـ ب ـ هر روز بابت قراری که همیشه بهم میزنه زنگ میزنه ! ـ ج ـ دیگه حالم از شنیدن صدایش بهم میخورد د ـ مریض شدم و سرم درد میکنه و خستگی کار زیاد این چندوقته هم روش اونوقت همین موجود رو کم دارم که عین اسکرین سرور بیاد رو گوشم و ـ به خود خرش گفته بودم بشنوم بابت این کارمون به مادر گزارش داده وایا به حالش و گزارش داده ه ـ اعصابم خورد میشه بین من و یک نفر دیگه خانواده طرف دیگری رو بگیرن (همه موارد فوق صحیح میباشند لطفاً به پاسخنامههایتان نگاه چپ هم نیندازید !! ـ)
خب مشکلی نبود !زنگ بزنم ؟؟؟ چــــــــــــشم ! ... الو آقای حیدری ( با لبخند اومد عذرخواهی کنه از مزاحمت مکرر )گفتم اتفاقاً برای همین زنگ زدم ! ببین عزیز من رو از این گروه اینترنتیت ـ که نمودی منو و هنوز یک قدم هم بر نداشتی ـ معاف کن چون هر روز ظهر من خسته و مریض از پادگان میام بخوابم عدل همون موقع تو زنگ میزنی منو میپرونی ( باز اومد توضیح بده ) گفتم ببین الان هم مادر نگران اومده که چرا گوشیت رو جواب نمیدی از ظهر ؟؟؟ آخه مرتیکه مگه مغز خر خوردی تو وقتی جواب نمیدم یعنی یا صدای نحست رو نمیخوام بشنوم یا خلاصه به یک دلیلی نمیخوام جواب بدم حالا هی زنگ بزن !!! البته در حالت عادی اینطوری باهاش حرف نمیزدم ولی زورم اومد وقتی خوشحالی قبولی منو بهم زد و تا چند روز آینده با دیدن مادرم اعصابم خورد میشه سرش تلافی نکنم !!! ـ چقلی منو میکنه ... و خاک بر سر ... من ! ... ـ و همه اینا در شرایطی که از صبح تاحالا هیچکی قبولیم رو تبریک نگفته ( البته فقط مامان میدونست که اونم همینجا قسم میخورم دیگه اینطور خبرها رو باید از زیر زبونم بکشه اگه نه من داوطلب گفتن نمیشم !!! ) اما یک نفر گفت ... ممنون پرند اگه تو امروز زنگ نمیزدی و با شنیدنش تبریک نمیگفتی خالم از این هم بدتر میشد
اینطور مواقع آدم باید بره توی یک کافیشاپ چندتا دختر خوشگل رو مهمون کنه و مناسبت رو بگه و اونا به آدم تبریک بگن و آدم کیفش رو کنه ... برای لیسانسم این کار رو کردم ! نه من اونارو میشناختم نه دوستام نه اونا ما را میشناختن ولی خیلی با هم خوش گذروندیم و بعداً یکیشون با محمد ازدواج کرد ... البته بعدها جدا شدن ... !ـ یا بره توی یک کافی نت نفری صد تومن بده که میشه نفری بیست دقیقه بعد بگه همه ده تا مسج تبریک براش بدن و بقیشو مهمون باشن ! ... چقدر نبوغ دارم !!!!!! ـ ـ * نکته ! : من و پرند هیچوقت همدیگر رو ندیدیم !!! ـ فکر نکنم مادرم هنوز بدونه چه بلایی سر همکارش اومده امیدوارم فردا هردو نفر به نتایج جدیدی در رفتار با من برسن ولی هیچکدوم اینا روز خوب منو که خراب شد بر نمیگردونه
نتیجه گیری منطقی : مرتیکه مگه مغز خر خوردی تو وقتی جواب نمیدن یعنی یا صدای نحست رو نمیخوان بشنون یا خلاصه به یک دلیلی نمیخوان جواب بدن حالا هی زنگ بزن !!! ـ
نتیجهگیری غیر منطقی : من بسیار انسان لطیف و مهربانی نیستم !!! ـ
نتیجهگیری اخلاقی : آقای حیدری حیوونی است
نتیجهگیری غیر اخلاقی : زیر تریلی له بشی هم حقته !!!!!! ـ
|
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home