Tuesday, October 23

شب موسیقی خانه موسیقی ایران






این پست خیلی وقته که قراره نوشته بشه ولی معطل مونده مربوطه به مراسم خانه موسیقی میشه ، عکسها کمی بزرگ و سنگینه تا علاقه‌مندان بتوانند در سایز بزرگتر ببینند و به این منظور کافیست روی لینکشان کلیک کنید
لینک
شب بسیار زیبایی بود ( حقیقتش نمیتونم خوب بنویسم چون در یک موسسه فراگیر پیام نور ثبت نام کردم و اونا بعد از گرفتن فیش و مدارک هیچ رسیدی بهم ندادند ! و الان دارم خودم رو بخاطر این حماقت سرزنش می‌کنم چون اگه فردا بهم بگن شما اصلاً ثبت نام نکردی هیچ مدرکی ندارم ... راستش به این دلیل اون لحظه برام اهمیت نداشت که چند نفر قبل از من همین روند را طی کردند ولی الان دارم فکر می‌کنم اگه اونا نمایشی اونجا بودن چی ؟؟؟ ... تا فردا عصر که بتونم بعد پادگان برم اونجا و ببینم اوضا از چه قراره هزار بار زخم معده خواهم گرفت البته به این خاطر که پولشو مامان عزیزتر از جان داده‌اند اگرنه اگه پول خودم بود و لازم نبود به کسی حساب پس بدم ککم هم نمی‌گزید !!! )ـ خیلی‌ها بودن : بهداد بابایی خواهرزاده پرویز مشکاتیان استاد ستار که خیلی آدم خوش مشربی هست علاوه بر مهارتش در سه‌تار
لینک
حمید نوربخش ، بهترین شاگرد شجریان
لینک
و یک خانوم و آقای احمق که در تمام طول برنامه یک ریز ور می‌زدند و اطلاعاتشان را در مورد اساتید موسیقی ایران به رخ هم می‌کشیدند که اکثرش هم چرت و پرت بود مثلا وقتی جمعیت ذوق‌زده شروع به تشویق کردند آقاهه گفت حتماً شجریانه ولی خانومه گفت " محاله چون من خبر موثق دارم که شجریان برای یک برنامه به تاجیکستان رفته !!!" و در همین هنگام شجریان وارد شد !!! ـ یعنی من جای این خانومه بودم اگه نمی‌رفتم بیرون حداقل دیگه سرم رو روم نمیشد بیارم بالا ! اما خب من نبودم و این خانوم کم سواد همچنان به همراه دوست آقایش به لافهای گزاف ادامه دادند...ـ
لینک
برنامه‌های متنوعی اجرا شد ولی هیچکدوم به اندازه اجرای موسیقی محلی اول برنامه به من نچسبید و کم مونده بود از خنده قهقهه بزنم رو موبایلم ضبطش کردم و فقط مونده در یک مهمانی خیلی رودرواسی دار که به زور برده باشنم بذارم زنگ موبایلم باشه !!! ـ و البته فیلم روبوسی شجریان و مشکاتیان که برای کسانی که در جریان روابط این دو بودن خیلی خوشحال کننده بود و اشک در چشم خیلی‌ها جمع شد امیدوارم دیگه همچین وقفه‌هایی در این دوستی‌ها نبینیم ... دوستیتان پاینده این هم ویدئوش







ـ( و اما راجع به ثبت نام باز هم می‌خوام حرف بزنم ... آخه شماها نمیدونین من کی هستم و به همین خاطر اگه فکر کنین من احمقم اشکالی نداره ... داره ؟! ... حالا ... والا داستان اینه که غیر از این که چند نفر دیگه هم همین کار رو کردن این موسسه وابسته به پیام نور بود ، البته من مجوز یا گواهی بر این مطلب ندیدم و قابل سرزنشه ... حالا فردا که برم 2 حالت داره : الف ـ موسسه‌ای در کار نیست و کلاهبرداری بوده ، ب ـ موسسه هست ولی کلاسها شروع نشده و من ازشون می‌خوام مارک و برگه رسید رو پس بدن چون پشیمون شدم ... !ـ خیلی بده که در این مورد نمیشه باکسی درد دل کرد ... کسی کاری نمیتونه بکنه و آدم هم ضایع میشه ... البته به دوستم رضا زنگ زدم گفتم و اون طفلکی هم مثل همیشه گوش داد ( و باز هم مثل همیشه کمی گوش داد ولی همین هم غنیمته ) و دلداریم داد که نه بابا زیاد خودتو ناراحت نکن شاید هم مشکلی پیش نیومد ... راستش تا پایین پله‌ها که رفتم دوباره برگشتم بالا و پرسیدم رسیدی لازم نیست بهم بدین ؟ و دوتا خانوم مسوول ثبت نام گفتن نه خیالتون راحت باشه و گفتن به هیچکس رسید داده نمیشه ( که همونجا دو نفر دیگه هم به همین شیوه رفتن ... ) راستش انقدر شوق شروع دوباره درس و دانشگاه داشتم که دیگه به این چیزا فکر نمی کردم ... و باز هم راستش بهتر بود تا فردا که برم اونجا صبر می‌کردم بعد این پست رو می‌نوشتم شاید کمتر احمق و ساده‌لوح جلوه می‌کردم ولی دوست دارم این وبلاگ روزانه منو داشته باشه و البته اگر سرباز نبودم شنگ خودم و بقیه رو با اسم می‌نوشتم ولی به دلایلی وقتی سرباز هستم این کار صلاح نیست ... آره بعد اتمام سربازی می‌نویسم ... )ـ راستی جاتون اصلاً خالی نبود ، دیشب نگهبان بودم که البته به من خیلی خوش گذشت ولی اگه شماها بودین بهتون خوش نمیگذشت !!! و نکته جالب پیشی نازی بود که در محل جدید نگهبانی ، سربازها ازش مراقبت می‌کنن و کلی باهم بازی کردیم و چقدر بد که نمیذارن موبایل و دوربین با خودمون ببریم ... میشه یواشکی برو ولی خب ترجیح میدم بی‌دردسر خدمتم تموم بشه ! ... این نگهبانی هم داستانی داره منتهی تو یه وبلاگ دیگه می‌نویسم ... لینکش رو خواهم گذاشت ... خلاصه تو این هیرویر بعد نگهبانی که زندگی روزمره آدم قاطی میشه همینو کم داشتم که این مساله هم سوهان روح بشه و از بد روزگار فردا هم نمیشه مرخصی گرفت ! مجید مرخصی و رضا هم همینطور و اگه من نباشم هم که نمیشه ... یعنی اگه به من باشه میشه حتی اصلاً من پادگان نرم و کارت پایان خدمت بهم بدن ولی به من نیست ! ... جناب سرهنگ میشه‌‌هاآآآآآآ ؟؟؟ ... چی ؟... فرمودین پافنگ به خاش ... مسجدسلیمان ... نه آقا منم که میگم نمیشه ... !!!!!! ـ


پ.ن : اول از همه , الان فردای دیروز است بوده می باشد که پست بالای خط رو نوشتم و امروز همه چیز بخیر گذشت ... البته لباس نظام خیلی کمک کرد ... در سه سوت اصل فیش , گواهی اشتغال به تحصیل ... فقط عیبش این بود که منشی های خوشگلشون دیگه روشون نمیشد با من گپ بزنند و برخلاف دفعه قبل امروز فقط می خندیدن ولی کل کل نمی نمودند که اونم عیبی نداره چون دفعه آخر بود که باید می رفتم اونجا
البته می دونم چقدر حضرات دوستان دلواپسم بودند ( ؟! ) ولی ممنون که انقدر به فکرم بودین !!! ـ


1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

eival, khialam rahat shod...:D
sarbazi ham ke tamoom mishe be zoodi, ye nahar baham mirim biroon mehmoone to...

08:10  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home