Tuesday, September 12

اندرزی از یک دیوانه عاقل

کشیشی در حین رانندگی یک خواهر روحانی را در کنار جاده دید پس او را سوار کرد
خواهر روحانی سوار شد و پاهایش را روی هم انداخت . دامنش عقب رفت و پاهای زیبایش جلوه نمود
پدر روحانی چنان محو این صحنه بود که داشت به یک آمبولانس می زد ولی هرطور که بود ماشین را کنترل کرد
طاقت نیاورد و دستانش را به سمت پای دخترک برد که خواهر روحانی گفت "پدر ! آیه صدوبیست و نه را به یاد آر"ـ
پدر روحانی آیه را به یاد نداشت ولی برداشت کرد که دست خر را کوتاه کند
در حین عوض کردن دنده دوباره پدر طوری دستش را حرکت داد که به پاهای کشیده دخترک برخورد کرد
دوباره دختر گفت "پدر ! آیا آیه صدوبیست و نه را به یاد نمیآوری؟؟" ( مرتیکه...!!)ـ
پدر خواهر روحانی را به مقصدش رساند و سپس با عجله به کلیسا رفت و انجیل را گشود تا ببیند آیه یکصدوبیست و نه چه بود
" فراتر رو و در پی صعود باش و بدین سان خشنودی و "رضا" در انتظار توست!!!"
نتیجه اخلاخی : همیشه در زمینه کاری ات مطالعه داشته باش !! ( و آیه 129 رو هم به یاد آر!!)ـ

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home