Tuesday, August 22

داستانهای یک دیوانه عاقل : شنگول و منگل و حبه انگول

دوستای عزیز و گلم سلامامشب می خوام براتون قصه ی شنگول منگول رو تعریف کنم . حتما" خودتون تا حالا 100000 بار این قصه رو شنیدید ، پس برای 100001 بار هم بشنوید ( من با تمام وجودم و از طرف خودم و جد و آبادم از شما عذ رخواهی می کنم )مثل قصه ی گذشته که گفتیم یکی بود و یکی نبود و به این نتیجه رسیدیم که به ما چه که چند تا بود ( مگه ما فضول مردمیم) قصمونو شروع می کنیم.سالها پیش که الان من دقیقا" یادم نمی یاد چند صد سال پیش بود ، در یک جنگل دور افتاده و در یک کلبه ی دوبلکس زیبا یه خانم بزی با 3 تا بچه هاش زندگی می کردند . بیچاره خانم بزی چند سال قبل شوهرش رو در یک سانحه ی هوایی از دست داده بود و بیوه شده بود . (شانس آوردیم که بیوه شده وگرنه باید می گفتیم با 30 تا بچه هاش ، خوب به من چه از قدیم گفتن فرزند کمتر زندگیه بهتر ). خانم بزی مجبور بود از کله سحر تا بوق سگ تو جنگل تاریک بچره تا بتونه به بچه هاش غذا بده. آخه اون بنده خدا سرپرست خانواده بود . هیچ کسی رو نداشت که بهش کمک کنه ،طفلکی بهزیستی هم رفته بود ولی گفته بودند اون جنگل خارج از محدوده هست و تحت پوشش نگرفتند خانم بزی رو. خانم بزی هم گفت به درک، نون بازومو می خورم و منت شما رو نمی کشم . و در نهایت مجبور بود برای گذران زندگی مثل گاو بچره. خانم بزیه قصه ی ما خیلی خوش سلیقه بود ( خونه زندگیش مثل خونه ی ما که نبود ، خیلی شیک بود . همه ی فرشهاش ابریشم بودند با نقش بز کوهی ، مبلها همه استیل ، لوسترها برنز) اسم بچه هاش به ترتیب سن ، شنگول (8 ساله )، منگول (6 ساله )و حبه انگول ( بی سواد انگول نه انگور 4 ساله ) بودند. ماشاالله چه بچه هایی با ادب ، فهمیده ، متشخص و از همه مهمتر باهوش . شنگول تو مدرسه ی فرزانگان (استعدادهای درخشان ) درس می خوند . هیچ بزی به پای شنگول نمی رسید . منگول هم پیش دبستانی بود و حبه انگور می رفت مهد کودک غیر انتفاعیه " غنچه های خر ، گاو، الاغ" . این بچه ها تنها عیبی که داشتند این بود که خیلی شیطون بودند . خانم بزی مدام حرص می خورد و می گفت : شنگول ذلیل بمیری الهی ، کم بالا پایین بپر. منگول درد بی درمون بگیری بچه ، آخه چقدر باید بگم از دیوار صاف بالا نرو . حبه انگور یه دقیقه بتمرگ تا ببینم چه خاکی تو سرم می ریزم آخه
.......
ادامه دارد

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home