Saturday, July 7

زوركي بايد بهت خوش بگذره








طبق دستور جديد فرماندهي تقريباً كچل كرديم ( من از كليه همسران فرماندهان تقاضا دارم بيشتر به ايشان برسند و به اميال ايشان بيشتر توجه نمايند تا حضرات صبح از خواب بلند نشده دق دليشان را سر ما خالي ننمايند !!! ) ... خسته و كوفته به اميد يك جمعه براي استراحت مي آيم خانه ... روز جمعه خدمتكار خل و چلمان يك ساعت زودتر مي آيد تا از خواب برنامه ريزي شده ام بكاهد و روز به آشغالي هرچه تمامتر آغاز شود !~ ... تمام روز كه توي دست و پايم بود هيچ ظهر هم با صداي جارو برقي و تق و توق نذاشت بخوابم هيچ ، عصر يادش افتاده مي خواد گبه نشيمن را بشويد ... بعد از شستن تازه فهميد كه بعد شستن وزن گبه به 200 ، 300 كيلو مي رسد و تنها نميتونه بياردش بالا تا توي ايوان پهنش كند!!! ... من هم كه حكم حمال فرانسه ( آچار فرانسه اسبق ! ) بايد برم كمكش ! ... تمام لباسم بوي ناي گبه گرفته و دستام خراشيده شده بود ... در اين بين مادر عزيزتر از جانم مژده داد كه بليط كنسرت داريم و چون پدر به ماموريت خارج از كشور رفته وظيفه بنده ايجاب مي كرد ايشان را همراهي كنم ... چرا كه كنسرت حداقل تا 12 شب طول مي كشيد و درست نبود ايشان در آن ساعت تنها برگردد ولي درست بود كه من كه صبح ساعت پنج بايد از خواب بيدار مي شدم تا يك و نيم نصف شب به خانه نرسم و در فضاي باز كاخ نياوران به موسيقي اي گوش بدم كه اصلاً باهاش حال نمي كنم ! چون مامان خانوم عزيزتر از جان هوس كرده صداي بهترين نوازنده تار موجود را بطور زنده بشنود !! ... و من در اوج احساس حماقت مي سوختم كه سي هزارتومن پول بليطي صرف شده فقط براي من يك نفر كه با آن هيبت جوادي خودم را به نمايش بگذارم و برگزاركنندگان ~~~ ( هزارتا فحش بد بد ! ) نكردند حداقل صندلي هاي درست و حسابي بذارن و امروز باسن مباركم از سوزش عرق سوز ، جز جز مي كند و من فردا بايد در ورزش زوركي صبحگاهي پادگان بدوم با همين جز جز !!! ... چه قدر قمپزهاي مدعيان اهل موسيقي از تماشاچيان اطراف شنيدم كه همچين مي خواستم جوراب لطفي رو بچپونم توي دهنشون !!! و از عقده ، بلند بلند هم مي گفتن كه همه بشنون ... البته طفلكي ها بايد يه جوري سوزش بليط سي هزار تومني رو جبران مي كردن : يكي داد مي زد من ديروز با استاد لطفي ناهار خوردم و ديگري از پرستار شخصي استاد مي گفت كه وقتي استاد مي خواهد ماچش كند بايد پرستار خم شود و او آويزون و... ~~~ ! و بماند كه مامان عزيزتر از جان آدرس را هم بلد نبود و باعث شد كلي علاوه بر ماشين سواري ، پياده روي انجام دهيم و سايز بنده زياد شود ! و تمام راه سركوفت هم ميزد كه مي خواستي نياي و با قيافه عنق ايشان ما مستفيض تا آخر قضايا !!
ــ نتيجه گيري منطقي : با سي هزارتومن ميشد بجاي ونگ و وونگ هاي دو تا پير مرد بي رمق ، با دوستاتون برين يه رستوران و كلي بگين و بخندين و خوش باشين ! ـ
ــ نتيجه گيري غير منطقي : با پرداخت سي هزار تومن مي تونين در گرما مثل هويج با ناراحتي روي صندلي هاي داغان نشسته و به دو پير مرد زل بزنيد و با شنيدن كلي غر اضافه !! ـ



1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

sarbazi duri az khunash gahi kheili khube!

23:35  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home